Chapter 17 (The End)

290 45 4
                                    

SMUT WARNING⚠️

هری چشماشو باز کرد وقتی ایستاد و به آینه نگاه کرد. اون هری رو برهنه نشون داد، دستاش میلرزیدن. "شب باحالی بود، مگه نه؟" لویی دستاشو روی دستای هری تا پایین کشید، پشت شونه روی کمر هری رو بوسید و چونه‌اش رو روی شونش گذاشت.

"چی... من.. " هری بدون اینکه حرفی بزنه همینطور و به لویی از توی آینه نگاه کرد.

"دوست دارم هری." لویی روی پوست هری زمزمه کرد.

"منم... دوست.. دارم.." هری آب دهنشو قورت داد و نفس عمیق کشید. لویی روی پاش بلند شد و رو‌به‌روی هری قرار گرفت. لویی دستاشو دور گردن هری گره کرد، لبای هری رو بوسید تا وقتی که هری هم تصمیم گرفت ببوستش. هری دیک هارد شده‌اش رو احساس کرد که به مال لویی خورد‌. چشمای هری کاملا باز شدن.

لویی دست‌هاشون رو توی هم قفل کرد و دست های هری رو دور بدن برهنه خودش گذاشت همونطور که پسر کوچیک تر رو سمت تخت هدایت میکرد. هری احساس کرد داره مضطرب میشه، اون قبلا هیچوقت سکس نداشته بود، چی میشد اگه خوب انجامش نمیداد؟ لویی روی هری قرار گرفت و پاهاشو دو طرف پهلو هری گذاشت. "استرس نداشته باش بیبی. من بهت صدمه نمیزنم." زبون لویی روی سینه هری کشیده شد و لویی دیک هری رو بوسید و دست‌هاش رو روی رون های هری گذاشت. لویی دیک هری رو وارد دهنش کرد و هری دیکشو بیشتر توی دهن لویی فرو برد. لبای هری اجازه دادن که ناله اش از دهنش خارج شه وقتی دندونای لویی اروم روش کشیده شدن.

چشمای هری بسته شد و اون زانو هاش رو خم کرد و اونارو بالا داد و به لویی جای بیشتری داد.

لویی بالز چپ هری رو مالید "تو مزه فوق‌العاده ‌ای داری بیبی بوی" لویی فقط زمانی که می‌خواست جملشو بگه، اونو از دهنش بیرون اورد و بعد دوباره شروع کرد به لذت دادن به هری.

"..اوه" چشمای زین به در بود. "هواپیمامون تا یه ساعت دیگه پرواز میکنه" زین دم در خشکش زد.

"ما تا یه دیقه دیگه پایینیم" لویی غر زد ولی دهنشو از دیک هری دور نکرد.

"عوق.." زین غرغر کرد و از اتاق بیرون رفت. لویی تندتر بلوجاب داد، ناله های هری تندتر و بلندتر شده بودن و اشاره کرد که آماده اومدنه.

"بیا بیبی، نگران نباش" دست لویی بالز های هری رو به آرومی مالیدن و عمیق تر به هری بلوجاب داد، جوری که به ته گلوش خورد. هری خیلی با صدای بلندی نیومد، اروم و سافت بود.

لویی نشست، قورتش داد و دهنشو پاک کرد. "خیلی خب. بزن بریم که تورو به خانواده‌ام نشون بدم." هری شگفت زده شد در حالی که لویی خیلی خونسرد بود در این مورد.

هری لباساش رو پوشید و به چمدونش چنگ زد. "لویی؟ " هری اون رو متوقف کرد. " اگه یه وقتی اونا از من خوششون نیومد چی؟"

"خانواده‌ام از همین الان دوست دارن، چون من دوست دارم." هری با ناراحتی به پایین نگاه کرد. "هری نگران چیزی نباش. من نمیذارم اونا چیز بدی بهت بگن. من هرکی که نیاز باشه رو با لگد میزنم، خیلی خب؟" لویی دست هری رو گرفت و انگشتاشونو تو هم قفل کرد. "دوست دارم بیبی بوی."

"منم دوست دارم لویی" و هر دوشون زین رو داخل ماشین دیدن.

_____________

و بالاخرهه تمومم شدد.
این اولین ترجممون بود:)
ممنون از اینکه خوندینش با اینکه میدونیم اونقد فن‌فیک قوی ای نبود.♡
- آل د لاو، مارلی و هیزل

Planes |L.S| [Persian Translation] Where stories live. Discover now