بیشتر روزامو صرف تصمیم گیری برای اینکه باید با لویی برم یا اینکه تو همین ایالت بمونم کردم. من لویی رو دوسش دارم و حدس میزنم اونم متقابلا دوستم داشته باشه اما نمیدونم اگه علاقه به یه نفر باعث بشه باهاش به اون سمت دنیا برم. این چیزیه که باید خیلی دربارهاش فکرکنم.
لویی: من دوست دارم و اینم درک میکنم اگه که بخوای توی آمریکا بمونی
هری: منم دوست دارم و فکر کنم که میخوام با تو بیام.
لویی: واقعاا؟!
هری: آره.. اگه این اوکیه؟
لویی: قطعا که اوکیه بیبی
هری: کجایی؟
لویی: ما یه پیتزا برای هر سه تامون گرفتیم تا با هم تقسیمش کنیم
هری: اوه
هری: من اونقدر گرسنه نیستم
لویی: خب تو مجبوری یه گاز هم شده بخوری. حداقل به خاطر من؟
هری: خیلی خب فقط به خاطر تو
YOU ARE READING
Planes |L.S| [Persian Translation]
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] بیا از این کشور بریم هری من اجازه نمیدم اون بهت آسیب بزنه All rights reserved @rachvol6