Song:
The lighthouse by halsey●دامیانو●
به محض ورود به سالن بوی عطر های گرون قیمت و سیگار کوهیبا دماغمو زد.
نور های زرد و نارنجی سر تا سر سالن قصر مانند رو پوشونده بود. دقیقا حس و حال فیلم های کلاسیک دهه شصت رو داشت.
آدمهایی که تو عقده خفه میشدن و زنایی که با آرایش اقرار آمیز و مردایی که لاف پولداریشونو میزدن تا پست بودنشونو بپوشونن.
از همین دور هم مشخص بود تنها چیزی که راجبش حرف میزنن برند لباس و عطر و سیگارشونه تا قدرت خانواده هاشون به رخ هم بکشن.
واقعا از این وضعیت و همه این آدما متنفر بودم،
به هیچ عنوان دوست نداشتم باهاشون برخورد داشته باشم و آروم خودم و ویک رو به یه گوشه کشیدم و توی موقعیت خودمون قرار گرفتم.به ویکتوریا نگاه کردم،
بی شک ویکتوریا تو اون لباس مثل فرشته ها میدرخشید. پیراهن کوتاه لاکی شرابی رنگش با پف روی سرشونه هاش و چکمه بلند همرنگ لباسش از همیشه خوش هیکل تر و کشیده تر نشونش میداد.
سایه دودی رنگی که پشت پلک هاش داشت چشماش رو از همیشه ابی تر جلوه میداد البته با این حال اون هم قیافش چنگی به دل نمیزد مشخص بود که اونم با من هم عقیدس.
لباس ویکتوریا

لباس دامیانو
اونور سالن اتان رو دیدم که دست تو دست انجلیکا به سمت میز مخصوص اسمشون میرفتن.

لباس انجلیکا

لباس اتان
از توی بیسیم داخل گوشم صدای توماس رو شنیدم که توضیح داد داره سعی میکنه وارد سیستم امنیتی ساختمون بشه تا بتونه دوربین ها و بقیه سیستم هارو از کار بندازه.
بالاخره بخش مورد علاقم از این ماموریت رسید؛ حالا وقتش بود که ویکتوریا بازی رو شروع کنه.
تا قبل این که ازم دور بشه براش ارزوی موفقیت کردم. خب دیگه بازی شروع شد و هیچ راه برگشتی وجود نداره.
هممون توی موقعیت های خودمون بودیم. بیرون از ساختمون توماس و لاوینیا مَشغول هک کردن سیستم بودن. جورجیا و جِنیس هم تونستن با هویت پیش خدمت های مهمانی توی موقعیت های خودشون قرار بگیرن.
صدای ویکتوریا از بی سیم کوچیک توی گوش سمت چپم پخش شد : سلام آقای ویلِر دیدن شما تو همچین روزی موجب سعادته!
واقعا دوست دارم بدونم اجازه ی نشستن روی صندلی کنارتون رو دارم یا کس دیگه ای صاحب این صندلیه؟...
YOU ARE READING
Diamante Immortale
Fanfictionبه محض ورود به سالن عمارت بوی عطر های گرون قیمت و سیگار کوهیبا دماغمو زد نور های زرد و نارنجی سر تا سر سالن قصر مانند رو پوشونده بود. دقیقا حس و حال فیلم های کلاسیک دهه شصت رو داشت. آدمهایی که تو عقده خفه میشدن و زنایی که با آرایش اقرار آمیز و مردای...