~ ستاره پایین صفحه را با ملایمت انگشت کنید! ~
••••••••••••••
•دامیانو•باورم نمیشه بعد ۳ ساعت پرواز از رم به کرواسی و ۳ ساعت و نیم سفر جاده ای رسیدیم رَب Rab.
تابش نور نارنجی خورشید موقع غروب فضای حیاط رو قشنگ تر از همیشه کرده بود.
ولی داغون تر از اینم که از منظره لذت ببرم پس با اخرین انرژی مونده سرعت قدم هام رو بالا بردم و خودمو به اتاقم توی طبقه بالا رسوندم.
اینقدر خستم که حتی حال ندارم لباس عوض کنم پس فقط تیشرتم رو دراوردم و پنجره هارو باز کردم تا هوای قدیمی و سنگین اتاق از بین بره و بعدش خودمو انداختم روی تخت تا یکمی چرت بزنم.
با باد خنکی که به بدنم میخورد از خواب بیدار شدم. چرا و چجوری انقد همه جا اینقدر تاریک بود؟ لعنتی مگه چقدر خوابیدم؟
گوشیم رو از روی پاتختی برداشتم و فهمیدم ساعت ۱۱ عه.شت... امیدوارم برای شام خیلی دیر نکرده باشم. بعد از عوض کردن لباسام با یه دست تیشرت شلوارک گشاد به طبقه پایین رفتم.
از اخرین باری که رَب Rab بودم خیلی میگذشت فکر کنم بیشتر از سه سال شد که دیگه به اینجا برنگشتم.
پارکت های چوبی و فرش کوچیک ترکمن روی زمین کامل کننده اون ۲تا صندلی های بغل پنجره بود.
به راهرو که نزدیک میشم چشمم به دیوار قاب عکس ها افتاد .
قاب عکس های بیشماری که روی دیوار بالای کنسول چوبی ست صندلی ها نصب شده بودن.یعنی اون عکس هنوز روی دیوار عه؟
قبل از اینکه حتی نزدیک اون دیوار بشم سریع تر از پله ها پایین میام. الان اصلا وقت خاطرات نیست.
وقتی وارد هال میشم بازم کسی رو نمیبینم احتمالا همه خوابن.
به امید اینکه بچه ها برام غذا کنار گذاشته باشن وارد اشپزخونه میشم و خب اینجا مرتب تر از اونی عه که بشه گفت کسی از اعضای این خونه توش غذا خورده باشه.
در یخچال رو باز کردم و با دیدن این حجم از خالی بودن ناله ای کردم.
یعنی تو این خونه هیچکس به جز من گشنش نبود؟
داشتم دنبال یه چیز خوردنی داخل کابینت ها میگشتم که بسته شدن در تراس حواسمو جلب کرد. همه که خوابن این صدا دیگه چیه؟
بیخیال گشتن میشیم و چراغ رو خاموش میکنم و وارد هال میشم.
اتان رو میبینم که دستاش رو گذاشته رو تراس و خم شده دارع سیگارش رو روشن میکنه. احتمالا اونم تازه بیدار شده.شونه ای بالا میندازم و به اشپزخونه برمیگردم و بعد گرفتن یه لیوان اب به سمت اتاقم میرم.
باز این دیوار لعنتی، سعی میکنم بدون توجه بهش برم بخوابم تا شبم رو از این سخت تر نکنم.
_________________________________________
هاااییی. خوبین؟ چه خبرا؟؟
بابت این فاصله خیلی زیاد بین این پارت و قبلیش خیلی خیلی متاسفم. دلیل این فاصله این بود که من متاسفانه به کووید مبتلا شدم و بعد که خوب شدم یه گره ذهنی وحشتناک برام ایجاد شده بود که حتی توانایی نوشتن یک خط رو نداشتم.
سو... انی وی.... این پارت خیلی کوتاهه و دقیقا یک سوم پارت های قبلی عه دلیلش هم اینه این پارت رابط پارت قبلی و پارت بعدی عه.
نگران نباش امشب یه پارت طولانی هم اپ میکنم❤
امیدوارم خوشتون بیاد❤نکته دیگه که بگم خواهشا کامنت هارد برای هر جمله بزازین تا بقیه هم بتونن ببینن و باز هم ووت یادتون نرهههه
نظرتون راجب این پارت؟
YOU ARE READING
Diamante Immortale
Fanfictionبه محض ورود به سالن عمارت بوی عطر های گرون قیمت و سیگار کوهیبا دماغمو زد نور های زرد و نارنجی سر تا سر سالن قصر مانند رو پوشونده بود. دقیقا حس و حال فیلم های کلاسیک دهه شصت رو داشت. آدمهایی که تو عقده خفه میشدن و زنایی که با آرایش اقرار آمیز و مردای...