●دامیانو●
به سرعت از عمارت خارج شدیم و همراه با ویکتوریا و اتان سوار ماشین شدیم.
پشت فرمون نشستم و اتان کنارم نشست.
پام رو روی پدال گاز فشار دادم و ماشین رو با سرعت زیادی وارد خیابون کردم.
با توجه به جی پی اس داخل ماشین هامون ، ماشین انجلیکا ۲ تا خیابون پایین تر بود. هر چه سریع تر باید کمکش میکردیم.
پام رو روی پدال فشار میدم و سرعت رو بیشتر میبرم.
دستی رو کشیدم و با سرعت زیادی، دنده عقب وارد یکی از کوچه ها شدیم.
ته کوچه دقیقا به خیابونی راه داشت که انجلیکا توش بود و این میانبر من باعث میشد دقیقا رو به روی ماشین هاشون دربیایم.
چیزی به ته کوچه نمونده بود که ماشین انجلیکا با سرعت رد شد و پشتش ۲ تا ماشین دیگه با سرعت رد شدن.
از کوچه بیرون زدم و فرمون رو چرخوندم و با سرعت خیلی زیادی دنبالشون افتادم.
فایده نداشت، اگه همینجوری پیش میرفتیم اوضاع خطرناک بود و گیر می انداختنمون.
از کوچه بغلی پیچیدم و وارد کوچه پس کوچه ها شدم.
اتان تو گوشم داد زد و سعی کرد فرمون رو بگیره: دیوونه شدی؟ معلوم هست داری چیکار میکنی؟
با عصبانیت یه دستی کنارش زدم : خفه شو و یه راه برای امنیت بیشتر خودت و ویکتوریا پیدا کن.
ویکتوریا که از کل کل های ما کاملا مشخص بود عصبانی شده از پشت داد زد : هی جفتتون ساکت شید وگرنه یه اشتباه باعث میشه هر سه تامون اینجا بمیریم
نقشه ی من واقعا خطرناک بود و اصلا دلم نمی خواست ویکتوریا و اتان توی ماشین باشن اما چاره ای نداشتم.
از فرعی اول بیرون زدم و منتظر رد شدن آنجلیکا شدم.
مطمئن بودم که قرار بود از اینجا رد بشن چون اگه تو چهار راه قبلی از چپ میرفتن مستقیم به دره میخورد و میتونست یه نوع خودکشی محض باشه.
رو به اتان با عجله گفتم: زود باش برو عقب بشین.
گیج و عصبانی نگاهم کرد: هی چی میگی؟ نکنه میخوای مارو به کشتن بدی؟
داد زدم : برای یه باری فاکی هم که شده به حرف من گوش بده.
اتان نگاه پر حرفی بهم کرد و با یه جهش پرید صندلی عقب.
تو همون لحظه آنجلیکا با سرعت خیلی بالایی رد شد
فوری گاز ماشین رو گرفتم و پیچیدم جلو.....••••••••••••••••••••••••••••••••
صدای مهیب و سوزش پیشونیم باعث شده بود که چند ثانیه ای گیج باشم.
YOU ARE READING
Diamante Immortale
Fanfictionبه محض ورود به سالن عمارت بوی عطر های گرون قیمت و سیگار کوهیبا دماغمو زد نور های زرد و نارنجی سر تا سر سالن قصر مانند رو پوشونده بود. دقیقا حس و حال فیلم های کلاسیک دهه شصت رو داشت. آدمهایی که تو عقده خفه میشدن و زنایی که با آرایش اقرار آمیز و مردای...