Song:
The Tradition by halsey●اتان●
مشغول باز کردن گاو صندوق بودیم که صدای ویکتوریا از بی سیم باعث شد به طرز شدیدی تنم به لرزه بی افته.
اگه اون توی بازی می باخت باید مبلغ بیشتری از خود سنگ یشم رو پرداخت میکرد ، هرچی نباشه اون پیرمردای کثیف الکی وقتشونو پای قمار نمیزارن.
آهی کشیدم و رو به بچه ها کردم: به دو گروه تقسیم میشیم، هرچی سریع تر گاو صندوق و باز کنید و یشم رو ببرید منو دامیانو هم طبق پلن دوم عمل میکنیم
جورجیا با وحشت نگاهم کرد: اما پلن دوم...
غریدم: چاره ی دیگه ای نداریم، وقتی هم نمونده برامون زود باشید
دامیانو بزن بریم؛ سری تکون داد و پشتم راه افتاد
وارد اتاق تابلو فرش ها شدیم فقط دو تا نگهبان اون کنار ایستاده بودن که باید دخلشونو میاوردیم.
رو به دامیانو کردم و هر دو سری تکون دادیم و سمت یکی از نگهبان های چلمنگ راه افتادیم.
با یه ضربه کنار گردن بیهوشش کردم، زیاد دلم نمی خواست کتک کاری ای پیش بیاد ولی دامیانو همچنان با یارو درگیر بود.
چند تا تابلو فرش رو زمین انداختم ، واقعا حسرت بر انگیز بود، میتونستیم این تابلو هارو تو بازار سیاه به قیمت خیلی خوبی بفروشیم اما انگار سرنوشتشون این بوده.
سطل آشغال گوشه اتاق رو خالی کردم روشون تا دستمال کاغذی ها سریع تر اتیش بگیرن و باعث شن آتیش بزرگ تری راه بی افته.
قصد داشتم یکی از با ارزش ترین اتاق ها رو آتیش بزنم.
اینجا چون تابلو فرش چیده شده بود سنسور خاموش کننده آتیش نداشت چون یه اشتباه کافی بود تا تابلو های قدیمی و گرون قیمت تو اتاق بپوسن.
بمب کوچیکی که به شکل سیگار در آورده بودیمش رو در آوردم و با فندک روشن کردمش و وسط اتاق رو تابلو فرش ها انداختم و به کمک دامیانو اون دو تا نگهبان رو فورا از اتاق در آوردیم ، ویکتوریا همیشه اعتقاد داشت که باند ما هیچوقت نباید باعث مرگ کسی بشه و من با تمام وجود به حرفش احترام میزاشتم و این حرف رو قبول داشتم.
فوری در اتاق رو بستیم و کشون کشون نگهبان هارو ۱۰ قدمی دور کردیم که صدای انفجار و دود همزمان شد با صدای جیغو روشن شدن اژیر های سیستم اتش نشانی ، دیگه قطعا همه الان متوجه صدای انفجار شده بودن.
رو به دامیانو گفتم: من میخوام در اتاق روهم جدا کنم و بندازم داخل اتیش تا مواد بیشتری برای سوختن داشته باشه و بزرگ تر بشه. با بیسیم به جنیس اینا خبر بده که وقتشه کارشون از پلن دوم رو شروع کنن.
سری تکون داد و من مشغول شکستن در شدم که صدای ویکتوریا تو گوشم باعث شد دست از کارم بردارم : بچه ها اینجا طبق نقشه پیش نرفت. اونا بعد از شنیدن صدای انفجار نزاشتن من هم همراهشون از اتاق خارج بشم و تو اتاق بازی گیرم انداختن و خودشون رفتن بیرون.
YOU ARE READING
Diamante Immortale
Fanfictionبه محض ورود به سالن عمارت بوی عطر های گرون قیمت و سیگار کوهیبا دماغمو زد نور های زرد و نارنجی سر تا سر سالن قصر مانند رو پوشونده بود. دقیقا حس و حال فیلم های کلاسیک دهه شصت رو داشت. آدمهایی که تو عقده خفه میشدن و زنایی که با آرایش اقرار آمیز و مردای...