~ ستاره پایین صفحه را با ملایمت انگشت کنید! ~
••••••••••••••
●دامیانو●با خالی شدن یه لیوان اب یخ روی سرم از خواب پریدم. وادافاککک اینجا چه خبره؟؟؟
هنوز بخاطر شکی که بهم وارد شده بود نفس نفس میزدم و خشکم زده بود که صدای خنده بلند ویکتوریا و توماس متوجه غلطی که کرده بودن شدم .
تمام لباسام و رخت خوابم کاملا خیس بود. توماس از خنده روی زمین پهن شده بود و ویکتوریا روی تخت داشت از خنده میترکید .
انجلیکا هم دم در داشت فیلم میگرفت و دست کمی از این دوتا دیوونه نداشت.
یهو از جام بلند میشم و داد میزنم: وادافاککک کله سحری چه خبرتونه؟؟؟؟
خیس از تختم پریدم پایین رو به ویکتوریا شروع کردم به قلقلک دادنش: بار اخرت باشه اینجوری کرم میریزی!...
توماس اومد منو از ویکتوریایی که از خنده کبود شده بود دور کنه که لیوان ابی که دیشب اورده بودم رو خالی کردم روش و همه با صدای بلند زدیم زیر خنده.
درسته که روش خوبی برای بیدار کردنم امتحان نکردن ولی صبح قشنگی رو برام ساختن.
از روی تخت بلند شدم تا برم لباسای خیسم رو با یه دست لباس خشک عوض کنم که چشمم به ساعت داخل راهرو افتاد.
اوه شت... ساعت ۱۰ و نیم عه؟؟ من چجوری تا الان خوابیدم؟؟ رو به ویک میکنم و میپرسم: چرا منو زودتر بیدار نکردین؟
ویکتوریا خندید و گفت: ما سعی کردیم بیدارت کنیم ولی بیدار نشدی تا باهامون به خرید خونه بیایی. فک کنم خیلی خسته بودی.
شونه هامو بالا میندازم و بعد رفتن بچه ها از اتاق ، لباس هام رو عوض میکنم و وارد پاگرد میشم تا به طبقه پایین برم.
پنجره هارو باز کرده بودن و پرده هارو داده بودن کنار که باعث شده بود کل این طبقه نور زیادی بگیره.
به سمت پله ها رفتم ولی انگار پاهام یه لحظه دیگه ازم اطاعت نکردن و به سمت کنسول پیچیدن.
در نهایت سمت کنسول میرم تا اون عکس رو ببینم که با ندیدنش لرزه ای به وجودم میافته.
یعنی چی؟؟ عکس لوتی کجاست؟؟ من که هیچ وقت از روی دیوار برش نداشتم. یعنی خودش برداشته؟؟
اما اون که دیگه به اینجا برنگشت ...!؟توی ذهنم سوال های زیادی بود که منو عصبانی و ناراحت میکرد.
سعی کردم این مسئله رو گوشه ذهنم بزارم و سعی کنم ادامه روزمو به بهترین حالت ممکن انجام بدم.
هال هم عین پاگرد طبقه بالا تمام پنجره هاش باز بود و نور خیلی قشنکی سرتاسر سالن رو گرفته بود.
YOU ARE READING
Diamante Immortale
Fanfictionبه محض ورود به سالن عمارت بوی عطر های گرون قیمت و سیگار کوهیبا دماغمو زد نور های زرد و نارنجی سر تا سر سالن قصر مانند رو پوشونده بود. دقیقا حس و حال فیلم های کلاسیک دهه شصت رو داشت. آدمهایی که تو عقده خفه میشدن و زنایی که با آرایش اقرار آمیز و مردای...