"4"

153 41 108
                                    

●دامیانو●

از وان در اومدم و حولم رو دور کمرم پیچیدم و با حوله ی سرم اب موهام رو گرفتم تا از حالت خیسی دربیاد.

به سمت کشو لباس راحتی هام رفتم و حوله ام رو با یه شلوارک عوض کردم.

واقعا حس و حال تیشرت پوشیدن رو نداشتم اما انقد بدنم خراشیدگی و کبودی داشت که نمیتونستم ؛ دلم نمی خواست بقیه رو نگران کنم

یه تیشرت گشاد طوسی رنگ انتخاب کردم تنم کردم
تو همین حین صدای در زدن اومد

حدس میزدم اتان باشه با این حال پرسیدم : کیه؟
صدای اتان رو شنیدم : قرار بود سرتو ببندم
بیا تویی گفتم و جلو آیینه موهام یکم منظم تر کردم

با لبخند وارد شد ، میتونستم با اطمینان بگم که هنوز هم سر اتفاقات تو ماشین ناراحته

جعبه کمک های اولیه رو روی میز باز کرد و وسایل مورد نیازش رو جدا کرد و همچنین همه ی این کارا رو تو سکوت انجام داد .

منم تا وقتی که وسائل رو حاضر کنه رفتم روی تخت نشستم .

هیچی به ذهنم نمی رسید که سرصحبت رو باز کنم و اونقدری خسته بودم که همونجوری پاهام از تخت اویزون بود رو تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم و ساعد دستم رو گذاشتم رو پیشونیم.

چند لحظه بعد بخاطر نشستن اتان، تخت تکون خفیفی خورد.
ساعدم رو از صورتم برداشتم و فقط نگاش کردم.

اتان سوالی نگاهم کرد و گفت: نمیخوایی بلندشی؟

واقعا خسته تر از اونی بودم که بازم تکون بخورم پس فقط ابرو هامو به نشونه منفی بالا اندختم و چشمامو بستم.

چند ثانیه بعد اتان باشه ای گفت و خم شد سمت صورتم. چشمامو باز کردم و صورت اتان دقیقا تو فاصله چند سانتی متریم بود.

همبنجوری خشکم زده بود و فقط به چشماش نگاه میکردم . اونم دست کمی از من نداشت. جفتمون فقط بهم نگاه میکردیم و تنها صدایی که ازمون درمیومد صدای نفس هایی بود که هر لحظه سنگین تر از قبل میشد.

واقعا فکر میکنم بهتره بشنیم چون اینجوری کار به جاهای باریک کشیده میشه.

سرفه ای کردم و اتانی که هنوز خشکش زده بود رو از اون حالت دراوردم و جفتمون روی تخت نشستیم.

پنبه رو برداشت و نزدیک تر اومد و با لطافت روی زخم پیشونیم کشید و باعث سوزش خیلی بدی شد.

اخمام و تو هم کشیدم و سعی کردم سوزشش رو نادیده بگیرم.

اتان دست از کارش کشید و بهم نگاه کرد: خوبی؟

سری تکون دادم و دوباره شروع کرد به تمیز کردن زخم. از بغل دستش گاز استریل رو برداشت و گذاشت روی زخمم

Diamante ImmortaleWhere stories live. Discover now