part1

875 139 13
                                    


باورش نمیشد خانوادش با درخواست اون فرمانده موافقت کردند. الان بکهیون بیون بکهیون ،تنها فرزند آقای بیون نامزد یکی از فرمانده های جنگی مهم ژاپن شد بود .
اههه کاش فقط ماجرا همین بود .
بکهیون یه پسر ولی اون فرمانده فکر میکرد که با یه دختر نامزد کرد
بازم مشکل این نبود مشکل یچیز بزرگتر بود. اونا توی دوقرن پیش زندگی میکردن،جرم تمامی همجنس گراها اعدام بود
بک به خوبی به یاد نمی آورد فکنم اون موقع حدودا 10سالش بود. پادشاه جوانی به تخت سلطنت نشست ، پادشاهی بی تجربه و هوس باز بعداز مدتی خبر به گوش مردم و وزرا رسید ،که پادشاهشون همجنس‌گراست
بدون اینکه دنبال این موضوع برن که راست یا دروغ، پادشاه و اعدام کرد بودن کسی که صاحب این کشورو مردمونش بود .
توی این هرجو مرج ها ژاپن تونست نیمی از کره رو تصرف کنه و پای ژاپنی ها به کشورشون باز بشه بعداز پنج سال اونا موفق شدن کل کره رو تصرف کنند
با اومدن اونا حتا اوضاع همجنس گراها از اونی که بود بدترم شد، فقط کافی بود به گوش دولت و قانون می‌رسید که یه همجنسگرا دار شهرو الود می‌کنه ،خودشو خانوادشو زجر کش میکردن ،دیگه مثل قبل فقط اعدام نبود اونا انگار دردی بالاتراز عذاب قبرو توی همین دنیا تجربه میکردن
بک نگران خانوادش نبود به درک که اونا میمردن نکه بهش ظلم کرد باشنا نه اون خیلیم خانوادشو دوست داشت ولی بعضی مواقع کارهایی میکردن که باعث میشد بکهیون به مرگشونم راضی باشه ،

آخه کی بخاطر یه مقام کوچیک دولتی حاضر میشد از جونش مایه بزار خوب معلومه پدر بکهیون
واقعا بک از این کار پدرش حرصش گرفته بود ولی کاری نمیتونست بکنه .

حالا میتونست توی دوران نامزدی از زیر تکمین کردن نامزدش فرار بکنه یا اصلا اجازی اینکه باهم سکس کنند رو نداشتند.

ولی بعداز ازدواج دقیقا چه خاکی باید تو سرش می‌ریخت ؟
پدرش اون دقیقا فرستاد بود . تو دهن شیر اون خود   عزرائیل ، اگه یه آدم عادی بود شاید جون سالم به در میبرد ولی اون فرمانده ی ارتش بزرگ ژاپن و حالا حتا بهش قول مقام بالاتری هم داد شد، اون دست راست پادشاه بود
اون مرد قانون و نمیتونه قانون دور بزنه ،با صدای ثم اسب که روی زمین کوبید میشد .از فکر بیرون میاد،دامن بلند صورتی رنگ لباسشو  جمع می‌کنه تا راحتر بتونه از پلها پایین بر ،با صدای در زدن خدمتکارا بدو بدو به سمت در میرنو درو برای نامزد ارباب جوان این خونه باز میکنند.

خدمتکار بیچاره از دیدن هیبت بزرگ ترسناک مرد روبه روش ،احساس می‌کرد که آب دهنش و گلوش مثل کویر خشک شد. توی ذهنش مدام رژ می‌رفت اگه این مرد میفهمید دختری که انقدر عاشقانه میپرستدش یه مرد با اونا چیکار میکرد .یعنی واقعا اون شکنجه های دردناک که اوازش تا کشور همسایه رسید بود راست بودش؟ یا فقط شایعه های بی سرو تهه مردم  ؟
چانیول:چیزی توی صورتم میبینی
با صدای بلند و بم مرد روبه روش از فکر بیرون میاد ،

Commander's brideWhere stories live. Discover now