با ذوق شوق زیادی لباس های سنتی المانی که هدیه ی کای بود رو به تن میکنه ، میدونست ممکن مسخره بشه توسط مردم .
دوست داشت برای یبارم شد لباس های مورد علاقش رو بپوشه. کوله ی پراز وسایل رو روی شونه هاش میندازه .
نردبان چوبی رو از زیر تخت بیرون میشکه و از پنجره آویزون میکنه ، دامن بلندش رو جمع میکنه به سختی یکی یکی پله هارو پایین میره.کایی :سلامممم
با شنیدن صدای پر شور نشاط کای ، لبخند بزرگی میزنه
بک:سلامممم
کای پوشش روی کیک رو باز میکنه به بکهیون نشونش مید
کای:ببینشششبکهیون با دیدن کیک کاکائویی پراز خامه جیغ خفه ی میکشه
بک:وایییب خدای منن این کاکائوییی
کای هم مثل بک ذوق زیادی داشت :ارههه
یهو بکهیون با یاد اوری چیزی لباشو جمع میکنه ناراحت میشه :ولی این خیلی گروون
کای دستشو روی موهای فندقی خوش رنگبکهیون میکشه میگه : مگه من چندبار دنیا میام؟ غصه نخور خودم درستش کردم ، فراموش نکن که دوستت به زودی قرار یه قناد ماهر بشه
بک :پس یعنی قرار بمیریم
کای : تو نخور
بک خنده بلندی به قیافه کای میکنه . دستش رو میگیرو میکشه
بک:زودباش بریم تا کسی نیومد
هردو دست تو دست هم با لبخند های قشنگشون راهی مخفی گاه میشند.
بک کمی از دامن بلندش رو جمع کرد بود، تا بتونه راه بر و دامن روی زمین کشید نشه .
هرکسی که اونارو از دور میدید بی شک فکر میکرد که اونها یه زوج جوان عاشقند ، هیچکس نمیتونست متوجه بشه بکهیون دختر نیست و یه پسره.
با رسیدن به مخفی گاهشون بکهیون سریع دست به کار میشه از توی کوله زیر اندازی بیرون میکشه و یکی یکی وسایل هایی که با خودش اورد بود رو روی زیر انداز میزار .
مخفی گاه شون یه برکه ی پر اب بود که دور تا دورش رو درخت ها پوشند بودند.
هیچکس اون اطراف نمی اومد ، هوای خوب اون بین جریان داشت و نسیم خنکی گونه هاشون نوازش میکرد و باعث میشه گونه هاشون گل بندازه .
بکهیون شمع هایی که با خودش اورد بود رو روی کیک میچینه روشنشون میکنه
بک:زودباش ارزووو کننکای چشماش هارو میبند زیر لب چیز میگه
بک:حالا فوتش کنننکیک رو جلوی کای میگیرو منتظر بهش خیره میشه، با فوت شدن شمع ها توسط کای بکهیون جیغی میکشه میگه :تولدتتتتتتت
مبارکککککک امیدوارم فسیل شیییی
ESTÁS LEYENDO
Commander's bride
Romanceباورش نمیشد خانوادش با درخواست اون فرمانده موافقت کرده باشند، الان بکهیون بیون بکهیون تنها فرزند آقای بیون نامزد یکی از فرماند های جنگی مهم ژاپن شد بود ه. اههه کاش فقط ماجرا همین بوده . بکهیون یک پسر ولی اون فرمانده فکر میکرد که با یه دختر نامزده کر...