به عروس فراریش که چهار سال پیش قالش گذاشت بود نگاه میکرد .
نه احساس خشم داشت نه ناراحتی .بعداز دیدن اون اسناد که مطلق به پادشاهی سابق بود ، نمیتونست باور کن . هیچ هیونایی وجود ندار، تمام مدت عاشق پسری به اسم بکهیون بود .
نمیتونست باور کن نیاز داشت ، یکی این نوشته های روی کاغذ رو تایید کنه .
میدونست اقای بیون محاله واقعیت رو بگه ، تنها کسی که باقی میموند و بی شک از این راز خبر داشت کای بود .فکرش نمیکرد وقتی که به خونه ی کای بر سرنوشت دوباره قرار اونهارو باهم روبه رو کنه ، واقعیت رو از زبان خود بکهیون بشنوه .
بکهیون:متاسفم ، من نمیخواستم ....
چان:تاسف چیزی نیست که همچیو درست کنه
از روی صندلی بلند میشه ، از بکهیونی که روی زمین نشسته بود . برای بخشید شدن التماس میکرد، فاصله میگیر به سمت پنجره ی برزگی که سمت راست سالون قرار داشت میر .چان:ادم ها یاد گرفتن بشکنند بکُشند پودر کنن ، تهشم برگردند بگن متأسفیم
برمیگرد و نگاهی به پسرکی ترس رو به خوبی میشد از چشم هاش خوند میندازه .
چان:تاسف تو قرار این چهار سال رو برگردون؟ یا قرار من رو ببر به روزی که ندید بود مت؟
قرار چیکار کنه چه معجزه ی بعداز تاسف تو قرار اتفاق بیفته که بخوام بپذیرمش ؟بکهیون سرش رو پایین میندازه ، جوش اشک رو توی چشم هاش احساس میکرد . نمیخواست گریه کنه .... باورش نمیشد در این چهار سالی که نبود ، پارک چانیول همون فرمانده پارکی که نامزدش بود . پادشاه شد در واقع تمام نقشش برای تصرف کره همین بود ، از ژاپنی ها به عنوان صلاح استفاده کرد و پادشاه شد . درواقع از اون پادشاه ساده لوح و سربازان بیچاره سو استفاده کرد ، و خودش در اصل یک کره یی .
چان:به یک شرط این تاسف رو قبول میکنم
سر بلند میکنه منتظر به چشم های پادشاه خیره میشه ،
چان: بازهم باید اون لباس های زنانه رو بپوشی ، برای چهار سال در نقش یک زن و همسر من زندگی کنی .
بک:چ..چی؟
چان:تو حق انتخاب نداری و این یک اجبار
چهارسال بعد:
پوشیدن این لباس های دامن دار بلند دیگه براش مثل یه عادت شد بود ، انگاری ذهنش به این باور رسید که باید کوتاه بیاد .
این بدترین تنبیه برای یک فرد ذهنیتش رو تغییر بدی ، تبدیلش کنی به اون چیزی که میخوای .
اون فرد دیگه ادم نیست برده حلقه به گوش اربابش ، کم کم ذهن و فکر عقلش تغییر میکنه .روی صندلی نشسته بود ، بازی کردن پسر هاش رو تماشا میکرد . غرق در افکار گذشته بود ، چهار سالی که نمیدونست اصلا چطور گذشت .
ESTÁS LEYENDO
Commander's bride
Romanceباورش نمیشد خانوادش با درخواست اون فرمانده موافقت کرده باشند، الان بکهیون بیون بکهیون تنها فرزند آقای بیون نامزد یکی از فرماند های جنگی مهم ژاپن شد بود ه. اههه کاش فقط ماجرا همین بوده . بکهیون یک پسر ولی اون فرمانده فکر میکرد که با یه دختر نامزده کر...