بچز...داستانو ندادم رومی(نویسنده دمتونه)چک کنه...
عاره دیگه کصدستی داشت به بزرگیه خودتون ببخشید...🚶🏼♂️
الانم برا ریدره جدیدمون دارم اپ میکنم...امیدوارم خوشت بیاد کیوتی...🚶🏼♂️
_________________________________Kim teahyung
راننده اومد دنبالش...
و خب رفت خونه...و مثه همیشه...
حموم کردو خابید...
____________________________
[00;8شب...خونه کیم]
تهیونگ؛چان پاشو حاظر شو بریم...
چانیول؛تهیونگ ساعتو دیدیی؟!
تهیونگ؛چان خفه شو پاشو بریم یک ساعتو نیم مونده همین...بعدشم ما تا برسیم دیر میشه پاشو بریم...
چان؛پوکر نگاش میکنه*😐
تهیونگ خیلی مشتاقی!!!!
تهیونگ؛ عاره خفه شو فوضولیش به تو نیومده گمشو برو حاظر شو...یک دیقه بعد*
تهیونگ؛عربده* چانیولللللللللللللللللللللللل
یک ساعتههه داری بالا چه گوهی میخورییییییی؟؟!؟؟؟
چانیول؛عربده*
کیمممم فاکینگگگگ تهیونگگگگگ یک دیقه نمیگذرههههه از اومدنه من بالاااا😐خفه خون بگیر بزار لباسمووو بپوشممم....
تهیونگ؛ اروم شده* عاها اکی...حاظر شو...
چان؛😐چیزی میزنی مطمعنم من...
رفت تو اتاق درم محکم کوبید...
یک ساعت بعد دمه دره سالن*
تهیونگ؛ چان با بیسیم بهت میگم کیو میخام اکی؟
چان؛ باشه باشه...من میرم پایین وای میسم تو بالا وایسا
تهیونگ؛ اکی برو
چان به بادیگارد گفت تهیونگو ببرن بالا
و ما اینجا تهیونگو داشتیم که وقتی رفت داخل داشت با حسه بویه خونه شیرینه یکی خفه میشد...فاککک بهش که اصیل زاده بود...
فاک به اون کسی که منبع خون بود...
و فاک به جئونی که داشت نگاش میکرد...
__________________________________________Jeon Jung kook
هانا رفت...جئون برگشت سمته لوکاس..و دید که نیست...
حقم داشت...ولی خب جئون چیزی که بخادو میخاد...
پس یعنی برا اونه...
سمته سالن رفت..که از حرفش با دیدن کیم(تهیونگومیگه)
پشیمون شد...
بله...دشمنه خونیه جئون...کیم تهیونگ...
____________________________
و بله...من باز اومدم...
شخصیت دوم داستان؛
کیم تهیونگ؛...Kim teahyung
ملقب به؛ Kim V
سن؛18 (فعلا بچس؛/)
نوع؛ ومپایره اصیل زاده...
خلافکاره...با کارایه دیگشم آشنا میشید...
عکسش*______________________________________
جئون با کیم...تنها بازمانده هایه ومپایرن...
رقابتی که این دو باهم دارنو هیچ کس نداره...
برا هر چیزی با هم میجنگن...
و جنگه امشب...سره کسی نیس جز...
*لوکاس*
تهیونگ روبه بادیگارد گفت؛ اتاقم کجاست...سریع تر بریم حوصله سرو کله زدن با این پسره رو ندارم..
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝕲𝖎𝖗𝖑 𝕺𝖋 𝕿𝖍𝖔𝖚𝖘𝖆𝖓𝖉 𝕱𝖆𝖈𝖊...
ФанфикGirl of thousand face... خلاصه داستان...؛ سه سالش بود... از خونه فرار کرد... رفت جایی که نباید میرفت... بزرگ شد... فروخته شد.... عاشق شد.... و...... -Supernatural -Biography -Crime -Omegaverse -Comedy وضعیت؛در حال اپ... نویسنده:𝑳𝒐𝒌𝒂𝒔 کاپل؛Girl...