موچی: بابا جونی ، من میخوام برم دعوا
نامجون : برو من مثل کوه پشتتم!
* سه ساعت بعد ....*
* جیمین زخمی و خونین به سمت نامجون میاد* : مگه نگفتی مثل کوه پشتتم !چرا نیومدی؟
*نامجون کتابو میزاره رو میز* : پسرم کوه که تکون نمیخوره ! مجبورم نکن چیزایی که اول دبستان یاد گرفتی ـو برات مرور کنم -_-جیمین :Left the life
![](https://img.wattpad.com/cover/284560364-288-k180582.jpg)