"من از این سرزمین و مردم احمقت خسته شدم چرا نمیفهمی؟"
تهیونگ با خشم حرفش رو توی صورت عصبی جین کوبید و لب هاش رو به روی هم فشرد تا مانع از پیشروی بیشتر زبونش بشه." حتی فکرشم نکن که به سرزمین غربی بری؛ امگا!"
جین با تن صدایی که هر لحظه بالاتر میرفت، غرید.امگای جوان با دریافت حس تحقیری که در لحن مرد نهفته بود، دتدونهاش رو روی هم فشرد و به سمت در خروجی قصر دوید، تا هر چه سریع تر اون مکان رو ترک کنه.
نامجون که تا اون لحظه در سکوت تماشاگر جدال بین اون دو بود، به آرومی به مرد مومشکی نزدیک شد.
" جین فکر نمیکنی کمی تند رفتی؟ "
نامجون با لحن محتاطی از پری خشمگین روبه روش پرسید.جین بی حوصله اخمی کرد و چشم غره ای به آلفا رفت.
" اون غیر قابل کنترل شده و مقصر اصلی این اتفاق تویی؛ اون اگه همینجوری به سرکش بودنش ادامه بده، دوباره جنگ میشه!"
گفت و با تحکم اضافه کرد:
" بهتره حواست به رفتار و کار های پسرت باشه الفا"
و با باز کردن بال های عظیم الجثه مشکی رنگش، سالن اصلی قصر رو بر فراز اسمون ترک کرد.
____پسرک مو بلوند با سرعت زیادی از بین بوتهها و درختها عبور می کرد و توجهی به پریان کوچکی که هر یک با نگرانی نظارهگر صورت سرخ از اشکس بودند، نکرد.
قطرات اشک روی گونه هاش به سرعت در اثر نسیم خنکی که به آرومی میوزید، خشک میشد و تنها رد کمرنگی از اون روی صورتش به جای میگذاشت.
با رسید به کلبه ای سرتا سر پوشیده شده از گیاهان و خزههای سبز، از حرکت ایستاد.
قفسه سینه اش با شدت زیادی بالا و پایین میشد و با تمنا ذره ذره اکسیژن رو به درون خودش میکشید.
دستی به موهای خیس از عرقش کشید و با قدم های آرومی از پله های چوبی پوشیده شده از خزه های سبز بالا رفت.
قطرات آب به آرامی به روی برگ سبز درختها حرکت میکردند و به روی زمین پوشیده شده از چمن فرود می اومدند.
نور درخشان خورشید از بین شاخ و برگ درختهای اطرافش عبور کرده و با پرتوهای طلایی رنگش جلوه و فضای رویایی تری به کلبه داده بود.
با خستگی آخرین پله رو هم طی کرد و خودش رو روی نیمکت چوبیای رها کرد.
یک سال از پیدا کردن این کلبه چوبی پر شده از امید میگذشت و یه جورایی براش تبدیل به یک نقطه امن شده بود.
در طول این یک سال حسی مثل نفرت از جادوگر شرور سرزمین، توی دلش کاشته شده بود.
جادوگر زیبا و افسونگرشون که با عشقش چشم های پدرش رو در برابر کارهاش کور کرده بود.سرزمین پریان جایی بود که تهیونگ درش متولد و بزرگ شده بود و تنها امگای این سرزمین بود.
YOU ARE READING
ᯔ MALEFICENT ˎˊ-
Fanfictionبه آرامی به فرد سیاه پوش نزدیک شد و بر روی زانو هاش نشست و با سر پایین افتاده به دستورات او گوش سپرد "مالفیسنت مانع صلح بین دو سرزمین شده، شاید باید کشته بشه؟ اینطور فکر نمیکنی؟" ⌯Name : MALEFICENT ⟶ Genre : Omegaverse - SuperNatural - Romance - Ang...