زمانی که جی بهش خبر رفتن به سرزمین گرگینه ها رو داد، براش همه چیز مثل یک رویای شیرین به نظر میرسید، که هر لحظه منتظر بود از بین بره.
اما روز بعد وقتی با سرو صدای جی و سه پری دیگر بیدار شد، متوجه شد این اتفاق بالاخره درحال رخ دادنه!اون روز به شکل عجیبی عصبی بود و هیچ دلیلی برای حال بدش پیدا نمیکرد!
حدودا یک ساعتی میگذشت که پریها در گوشهای از سرزمین سرسبزشون مشغول آماده کردن ظاهرش بودن و تازه زمانی که با کلافگی اونها رو از خودش دور کرد، اون ها با بی میلی از ادامه کارشون دست کشیدن.
" ته! اماده ای خودتو ببینی؟"
امگا در جواب لحن هیجان زده جی، چشم چرخوند و بی خیال شونه ای بالا انداخت.جی با ندیدن هیچ گونه شوقی در چهره تهیونگ، پوکر بهش پشت کرد و به آینه محرکِ گردی که با گل های خشک شده آراسته شده بود خیره شد.
با نزدیک شدن آینه، تن کوچیک بر(Bear)_ که پری با بال های خیره کنندهای بود_ در دیدشون قرار گرفت.
تهیونگ بی توجه به آینه کششی به بدنش داد و به صدای ترق تروق استخوناش گوش داد و نالهای از خستگی کرد.
جی ناراحت از بی توجهی ته، آهی کشید و تمام مظلومیتش رو در چشمهای درشت مشکیش ریخت:
" لطفا حداقل یه نگاه کوتاه به خودت بنداز!"
" باشه!"
امگا ناتوان در برابر مظلومیت جی نالید و به سمت آینه خم شد و خودش رو بررسی کرد.
مو های صورتیش حالا دوباره به رنگ بلوند تغییر کرده بود و به زیبایی روی پیشونیش پخش شده بود.تاجی از گل های رز سفید و صورتی هم روی سرش قرار گرفته و با موهاش هارمونی عجیبی ساخته بود؛ هرچند حس میکرد وجود اون گلها کمی زیاد روی بود!
پلک هاش با سایه های تیره و شاینیای نقاشی شده بود و به همراه لنز های آبی رنگی، به چشم هاش حالت شهوانی داده بود و در آخر لب های سرخش که با بالم لب براق شده بود.لبخند کمرنگی زد و سرش رو بلند کرد که با انبوهی از چشم های منتظر پریان اطرافش مواجه شد.
" آم...خب، خوب شده...!"
خنده کوتاهی کرد و سعی کرد شوق کمی که در قلبش جوونه زده بود رو خودش مخفی کنه." هی، ما این همه وقت نذاشتیم که فقط بگی خوب شده! پسر تو واقعا عالی شدی!"
بِر با بدخلقی که در آخر به لحنی متحیر تبدیل شده بود، گفت.
جی نیشخندی زد و دستش رو روی شونه بِر قرار داد و بهشت تکیه کرد.
" اون یه پرنسِ! چیز دیگهای هم ازش انتظار نمی رفت.
آه، هر چند زیادی خودشو میگیره!"
تهیونگ خنده کوتاهی به لحن تاسف بار پری محافظش کرد و چتریهاش رو از جلوی چشمهاش کنار زد." ته ته!حاظری؟"
امگا دهنش رو که برای گفتن چیزی باز کرده بود، بست و به سمت صاحب اون صدا برگشت.
YOU ARE READING
ᯔ MALEFICENT ˎˊ-
Fanfictionبه آرامی به فرد سیاه پوش نزدیک شد و بر روی زانو هاش نشست و با سر پایین افتاده به دستورات او گوش سپرد "مالفیسنت مانع صلح بین دو سرزمین شده، شاید باید کشته بشه؟ اینطور فکر نمیکنی؟" ⌯Name : MALEFICENT ⟶ Genre : Omegaverse - SuperNatural - Romance - Ang...