جونگکوک با دیدن سردرگمی هوسوک، جلو تر از اون حرکت کرد.
" دنبال من بیا!"
هوسوک سری تکون داد و نامطمئن پشت سر پسر راه افتاد.
آلفا سرش رو چرخوند و به تهیونگ که در آغوش هوسوک قرار گرفته بود نگاه کرد.
رنگ پوست سفید امگا هر لحظه سرختر و نفسهاش کوتاهتر میشد!
تا اتاقش فاصله خیلی زیادی داشتن و میترسید تا رسیدن به اونجا، جفتش هلاک بشه!
جای دیگهای هم نبود که بتونه اونها رو ببره!
درواقع بود، اما توی انجامش تردید داشت و عواقب بعدش اون رو میترسوند.
دوباره به چهره امگاش نگاه کرد و به ناچار راهش رو به سمت کاخ سیاه تغییر داد.
هرچقدر که به اون مکان نزدیکتر میشدن، تاریکی رو به خوبی لمس میکردن.
با رسیدن به درهای قفل بسته قصر، قدمهاش رنگ باختن.
هوسوک با ایستادن پسر متوقف شد و منتظر به اطرافش نگاهی انداخت.
حس عجیبی و ناشناختهای اون رو برای داخل شدن تحریک میکرد.
هالهای از تاریکی که منشاش درون کاخ بود، براش آشنا بود!
فرشته مرگ!
با اومدن به این مکان مخوف و عجیب، پری سفید وجود اون رو کنارش حس میکرد.
دلیلی برای حسش نداشت و زمانی هم برای فکر کردن بهش نداشت.
بدن امگا رو سرما در بر گرفته بود و اگه هر چه زودتر درمانش نمیکرد، منجمد میشد!
" این در کوفتی رو باز کن!"
عصبی از دست دست کردنهای جونگکوک، فریادی زد و اون رو به خودش اورد.
پسر شک و تردید رو کنار گذاشت و با عجله در رو به جلو هل داد و داخل شد.
با اینکه اوایل بهار بود، اما سوز شدیدی از سرمای زمستونی در اطرافشون در گردش بود.
به محظ باز شدن در پری بالهای سفیدش رو باز کرد و مسیر حیاط دراندشت کاخ رو تا ساختمون قصر پرواز کرد.
جونگکوک متحیر اطرافش رو بررسی میکرد.
سالها از دورانی که به اینجا نیومده بود میگذشت!
درختها انگار هنوز از خواب زمستونیشون بیدار نشده بودن و شاخههای خشک شدهاشون سالها بود که هرس نشده بودن!
بوتههای خارداری هم با وزش باد، هرکدوم به دور خودشون غلت میخوردن و اونها هم سعی داشتن از اون تاریکی فرار کنن!
YOU ARE READING
ᯔ MALEFICENT ˎˊ-
Fanfictionبه آرامی به فرد سیاه پوش نزدیک شد و بر روی زانو هاش نشست و با سر پایین افتاده به دستورات او گوش سپرد "مالفیسنت مانع صلح بین دو سرزمین شده، شاید باید کشته بشه؟ اینطور فکر نمیکنی؟" ⌯Name : MALEFICENT ⟶ Genre : Omegaverse - SuperNatural - Romance - Ang...