.
.
.
.اولش که وارد ماهینو شدیم کسی خیلی توجهی نمیکرد. مردم اونجا همگی شنل هایی به تن داشتن. زن و مرد، پیر و جوون، نوجوان یا حتی کودک هم فرق نمیکرد، همه شنل های کوتاه و بلند تنشون بود. برای همینم به کراسیس پول دادیم که شنل برامون گیر بیاره ،٣ تا شنل، به غیر من که لباسم شنل کوتاهی داشت ، بقیه به شنل نیاز داشتند. همین که کراسیس ما رو به یه فروشگاه که شنل توش میفروختن، برد، یهو توجه خیلی ها به ما جلب شد. نمیفهمیدیم چرا اما ... انگشت نما شدیم. اول از همه فروشنده با دیدن ایدن و شاینا بهمون مشکوک شد اما با متوجه شدن ملیت کیتلن، که از روی لباس های مدرن و ساعت هوشمندش مشخص بود، انگار که به تازگی چیزی رو به یاد بیاره همش دور خودش میچرخید. یهو دیدیم چند تا مامور اومدن داخل فروشگاه و ما رو احاطه کردن.
ایدن زیرلبی با تشر به کراسیس گفت" دقیقا چه غلطی کردی؟؟ اینجا چه خبرهههه؟؟؟"
کراسیس هموجور زیرلبی گفت " دریافت اطلاعات و انتشار دادنشون هزینه داره!"
ایدن تو همون حالت گفت" ای خدا لعنتت کنه، آفتاب پرست پول پرست!!"
کراسیس گفت" اوه! یه لقب جدید؟ خوشم میاد ازش! "
کیتلن لباشو گاز گرفت و در همون حالت گفت" ینی الان خوشم میومد فقط میتونستم که بگم این یارو یه دلال اطلاعاته" ...
یهو جادوگرا شروع کردن به ورد خوندن و یهو تلپورت منطقه ای انجام شد و ما به جایی مثل قصر، معبد یا یه چنین چیزی منتقل شدیم!
کیتلن پرسید" ما رو به کجا آوردید؟"
یهو یکیشون گفت "نترسید بانو! ما قصد آسیب رسوندن به شما رو نداریم!"
یهو همه با هم گفتیم" بانو ؟؟؟؟؟"
مرد ادامه داد" اینجا معبد راهبه، بزرگ جادوگران"
کیتلن با شک و کمی استرس گفت" ... اممم ... خب برای چی مارو آوردید اینجا؟"
مرد به سوال توجهی نکرد و دستاشو به سمتی گرفت انگار میخواست مسیرو نشونمون بده" از این طرف لطفا".
به هم نگاهی انداختیم. بعد به جایی که اون مرد بهش اشاره میکرد .کیتلن لبشو به نشانه اینکه نظری نداره برد بالا. ایدن هم شونه بالا انداخت. شاینا همش نگاهشو روی ما میچرخوند، بعد که دید ما گیج موندیم صداشو صاف کرد و گفت" پس بریم تو! ما که نمیتونیم بیرون بریم پس چرا داخل هم نریم؟"
بعد قدمای بلند برداشت و جلوتر از همه رفت. ما هم، حدقل بخاطر اینکه تنهاش نذاریم، دنبالش رفتیم.داخل معبد با رنگ های مشکی و بنفش و نظایر اون تزئین شده بود. پرده هایی از حریر به رنگ یاسی اون مکان رو به یکی از زیباترین جاهایی که به کل عمرم دیده بودم، تبدیل کرده بودن .دیوار ها و ستون ها به رنگ سفید بودن و زمین هم چوبی بود و ترکیبش با وسایل تزئینی مشکی جذبش رو بیشتر کرده بود .
![](https://img.wattpad.com/cover/284587753-288-k490889.jpg)
VOUS LISEZ
~×|𝔅𝔢𝔣𝔬𝔯𝔢 𝔱𝔥𝔢 𝔰𝔲𝔫 𝔰𝔢𝔱𝔰 𝔣𝔬𝔯𝔢𝔳𝔢𝔯|×~
Science-Fiction~~قبل از اینکه خورشید برای همیشه غروب کند~~ نویسنده: خودم دیگه😑😂 ژانر: فانتزی، ماجراجویی، (یه جورایی هم میشه گفت راز آلود و اکشن) خلاصه: دنیا درحال فرو پاشیه.. آسمون، زمین و اقیانوس ها همه دارن غرق در سیاهی میشن.. صلح و دوستی از بین رفته.. دیگه ام...