تاتا روتمه های روونی میرفت. و موهای مرد سوار کار با سخاوت دلبری میکردن.
موهای قهوه ای رنگش در حضور درخشان آفتاب خرمایی رنگ شده بودن.
و پسر کوچک تر توی اصطبل قدیمی از دنیا جدا بود.
اون روی طاقچهی بزرگ چوبی نشسته بود وسعی میکرد با استفاده از چاقوی جیبی که هیونگش بهش داده بود اسبی شبیه به اسب وی، تاتا رو خلق کنه.
وقتی با چاقوی کوچیکش کار میکرد یادش میرفت یه مهاجره بدون هویته.
یادش میرفت که مادرش بخاطر مهاجرت غیر قانونی شون کشته شد و پدرش دور از همهی دغدغه های اونا با همسر جدیدش زندگی رویایی داشت.
ولی حتی تلاش برای فراموش کردنم بهت یادآوری میکرد.
اون فقط یه بازنده همیشگی بود.
با صدای شیهه اسب چشماشو از یال تاتای چوبی گرفت و از پنجره کنارش به تاتا نگاه کرد اون اسب چشم جونگ کوک رو گرفته بود تنها موجودی که بعد از هیونگش می فهمید چی میگه.
تاتا میتونست خیلی راحت حرفای کره ایه جونگ کوک رو بفهمه و این باعث شده بود کوک حس خاصی نسبت به تاتا داشته باشه.
جونگ کوک به تصویر تاتا لبخندی زد و فقط اونو نگاه کرد......فارغ از وجود سوارکارش.
دوباره سرشو پایین انداخت و تاتای چوبی رو بیشتر از قبل شکل داد.
بعد از چند دقیقه صدای کسی توجهشو جلب کرد.
:"تاتا چقدر سخته که دست از جویدن یه گل بنفش برداری؟.....هی پسر راه بیوفت.....تو فقط میتونی منو اذیت کنی."
جونگ کوک گوش هاش با شنیدن اسم تاتا تیز شد.
از پنجره بزرگ میتونست مرد رو کنار باغچه کوچک بنفشه ببینه.
چندبار پاهاشو به پهلوی تاتا زد و ناامیدانه دستی بین موهای قهوه ایه بلندش کشید.
برای جونگ کوک اون شبیه پسر بچه های کوچیک شده بود که از خیس شدن صورتش گله میکرد ولی خب ابهت چهرهی مرد این مثال رو نقض میکرد.
مرد از اسب پیاده شد و افسار اونو کشید.
ولی تاتا قدم از قدم برنداشت.
دوباره سوار تاتا شد و اینبار محکم تر به پهلوی تاتا کوبید.
ولی تاتا هیچ حرکتی نکرد.
جونگ کوک با خودش درگیر بود که مرد رو کمک کنه یا نه.
و در آخر با فوت کردن نفسش به سمت بالا و بالا رفتن کمی از موهای چتریش بلند شد و به سمت در خروجی اصطبل رفت و خودشو به تاتا رسوند.
تهیونگ با شنیدن صدای پای کسی چرخید. و همون پسر کره ای رو دید.
پسر نزدیک به تاتا شد و به کره ای گفت:"هی تاتا."
YOU ARE READING
the Immigrants
Fanfictionمهاجر جونگ کوک یه مهاجر تنها بود.تهیونگ یه اشرافی و مهاجری که نمیتونه مهاجر باشه. کسایی که به بودن همدیگه نیاز دارن. ولی اینجا دنیاس برای تنبیه نه عاشق بودنو و عاشقی کردن. +اینجای دنیا دقیقا تو همین مختصات مکان رویایی من ساخته شده و من شاه این روی...