پارت اول_ایان
ایان:
سرمای زمستون امسال چنان جانسوز بود که فقط میتونستم حیواناتی که به علت ضعف از گله شون عقب افتاده بودند و تو محدوده اطراف جنگل باقی مونده بودند رو شکار کنم و امیدوار باشم لاقل تا قبل از اومدن بهار زنده بمونیم
دیروز اخرین سهم جیره بندیمون هم تموم شد و اخرین تکه نون هم خورده شد و به دلیل زمستون سنگین و شکار های من و بقیه اهالی دیگه حیوونی تو این نزدیکی وجود نداشت
میتونستم بیشتر به درون جنگل نفوذ کنم اما باید خطر شکار گرگ و پری شدن رو هم به جون میخریدم
هرچند چندان طعمه ی وسوسه انگیزی هم نبودم به خاطر زمستون امسال جوری لاغر شده بودم که با کمی دقت تک تک استخون های دنده هام روهم میشد شمرد با هر زحمت خودم رو راضی کردم که به خاطر بقیه هم که شده یکم بیشتر به داخل جنگل برم
با این که برف و باد شدید تمام رد پاهای احتمالی حیواناتو هم پوشونده بود بیش از یکساعتی میشد که پشت بوته ی پر شاخ و برگی مخفی شده بودم و چشم از بیشه زار برنمیداشتم انگشتای کرخت شده ام را باز و بسته کردم و پلک هامو که دونه های سبک برف به اونها چسبیده بود رو به هم زدم
حتی با نگاهی سرسری هم میشد گفت که هیچ گله گوزنی از اینجا رد نشده بود چون اگه گوزن ها به منطقه ای سر میزدند تا تارو پود تک تک درخت هارو از هم جدا و زمین رو شخم نمیزدند بیخیال نمیشدند در اخر هم که دیگه چیزی نسیبشون نمیشد به سمت منطقه ببر ها و گرگ ها یا همان* پریتیان حرکت میکردند
همون سرزمینی که به *سرزمین افسون ها هم شناخته شدست و هیچ انسان عاقلی مگه زمانی که قصد به مرگ از پیش برنامه ریزی شده اون هم به بدترین شکل ممکن را داشت واردش نمیشدحتی فکر وارد شدن به محدوده ی موجودات جادویی باعث میشد تمام موهای تنم اینبار نه از سرما بلکه از ترس سیخ بشن
سرم را برای رها شدن از افکار بیموردم تکون دادم و سعی کردم به سمت هنر چند سالم برگردم: هنر زنده موندن حتی برای یک ساعت بیشتر..
داستان های جن و پری که یه زمانی از نظر مردم روستا علارقم نشونه های کوچیک شایعه ای بیش نبود چند وقتیه سر زبون ها افتاده و دهن به دهن مردم تو کوچه و بازار میچرخد به طوری که حتی شکارچیان هم دست به دامان خدایانی شدند که میگفتند به اونها باور ندارند اما من به دور از بقیه همیشه اونها را میپرستیدم و میخواستم ما رو از شر سرزمین افسون حفظ کنندتو ی هفت سالی که تو این روستا زندگی میکردیم فقط یکبار دعوایی دوروزه بر روی مرز جاودانه با پریان رو به چشم دیدم که به خیر گذشت و اتفاقی نیافتاد
YOU ARE READING
‟𝑹𝒐𝒔𝒆𝒔 𝒂𝒏𝒅 𝒅𝒂𝒈𝒈𝒆𝒓𝒔„
Fanfictionایان درمورد عواقب کشتن یه ببر سفید نمیداند و همانند همه انسان ها از خشم و سکوت مرگبار جنگل میترسد اما همانطور که هیچ ظالمی تا ابد مخفی نمیماند ایان یاد میگیرد که گرفتن جان موجودی جادویی چه بهایی سنگینی دارد حتی اگر به قیمت.... genre : supernatural...