part 4️⃣

1K 131 40
                                    

Part 4

اما حیف که الان دیر شده .....

الان دیگه وقتی نمونده ....

تهیونگ : سا....سااعت ...

نمیتونست حتی حرفاش رو درست بزنه چون حالش بد بود و اگه بیشتر حرف میزد ممکن بود خون بالا بیاره .

جیمین کنار سولومیتش که حالا جونی نداشت و رنگش سفید سفید شده بود نشست .

جیمین : 7 و 58

تهیونگ فقط دو دقیقه وقت داشت .......

دو دقیقه .....

کوک حالا کنارش نشسته بود و با چشماش بهش نگاه میکرد .... همون چشمایی که قبلا از تو گوشی میدیدشون و اشکاش جازی میشد .... با این تفاوت که الان غم توی چشمای خرگوشیش موج میزد .

جیمین : یونگی یه غلطی کن .

یونگی هنوز در تعجب بود ؛ که با صدای جیمین به خودش اومد .

یونگی : الان زنگ میزنم امبولانس

کوک : ته چی شدی ؟ حالت خوبه ؟

ته : مَ....مَن متاسفم کو ..

کوک :هیچی نگو الان امبولانس میاد ...

ته : کوک ... من وقتی ندارم .... فَ...فقط میخوام بگم .... دَ ... دف...دفترم ...

کوک : تهیونگ هیچی نگو خب بزار وقتی رفتیم بیمارستان حالت خوب شد باهم حرف میزنیم زندگیم باشه باشه ؟

ته : دفترم تو کشومه ... بخونش ... بع...بعدش ..بده جیمین هی...هیونگ هم ....بخونه .

کوک : تهیونگ تو قرار نیست بری ... تهیونگ جوری حرف نزن انگار داری میمیری ... اخه لعنتی من بدون تو 30 روز هم تحمل ندارم چه برسه به چندین سال زندگی پس خفه شو و خوب شو .

ته : سا...ساعت

کوک : 7:59

ته : ببخ...ببخشید کو..کیِ من ... خد...خدافظ .

بعد گفتن این حرف چشمای ته بسته شد و قطره اشکی که سعی داشت به زور نگهش داره از چشمش فرو ریخت و به صورت سفید و بی جونش قدم گذاشت .... اخرین قطره اشک .... برای اون .

کوک نمیتونست مرگ زندگیش رو قبول کنه ... امکان نداشت ....

کوک : تهیونگ ... تهیونگ بلند شو اصلا شوخی خوبی نیست .... بلند شو زندگیم .... من احمق دیگه قول میدم تنهات نزارم .... تهیونگم بلند شو .... تهیونگ بلند شو لعنتییییییییییی

جیمین داشت به دوستش نگاه میکرد که چطوری در بغل عشقش چشمای غمگینش رو بسته و دیگه نفسی نمیکشه ....

یونگی با بهت به تهیونگی نگاه میکرد که یه زمانی ارزوی مرگش رو میکرد اما هیچ وقت به واقعی شدنش فکر نمیکرد حالا قلبش درد گرفته بود ..... شاید هیچ وقت رابطه ی خوبی نداشتن ولی واقعا دلش برای وقتایی که ته و جیمین سر کلاسش شیطونی میکردن تنگ شده بود .... وقتایی که تهیونگ با حرفاش اون و جیمین رو میخندوند ... ولی دیگه نبود .... دیگه اون وجود صمیمی و شیطون نبود ... دیگه نفس نمیکشید و چشماش برای همیشه بسته شده بود ...

HE - KOOKV/VKOOK -  YOONMINTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang