part1

486 69 12
                                    

_تهیونگ فرار کنننننننن
با داد شوگا سریع مواد برداشتم انداختم توی کیفم از پنجره خودمو پرت کردم پایین ... با درد پام نمی تونستم کاری بکنم ولی چاره ای نداشتم و فقط میدویدم
صدای آژیر پلیس همه جا قابل شنیدن بود و همین باعث می‌شد استرسم ۳ برابر بشه
چشمم به یه ساختمون خرابه افتاد و سمتش دویدم
از پله های خاکی و خراب بالا رفتم و پشت یه دیوار تاریک پنهان شدم ..... صدای ماشین و صدای پای پلیس میومد که دارن به ساختمون نزدیک میشن ...
با عجله زیپ کیف موادو باز کردم .... خیلی نبود ولی نمیدونستم باید چیکار کنم .... با نزدیک شدن صدا دستمو داخل کیف کردم و شلوارمو کشیدم پایین و یکی یکی بسته های کوچیکو توی خودم جا دادم ... دهنمو روی دستم گذاشتم و گاز میگرفتم که صدای آه و نالم پخش نشه ... به زور آخرین بسته رو داخل خودم جا دادم ...
تفنگمو در آوردم و آروم به سمت پله های پایینی حرکت کردم ...
هعی وایستا .... با شنیدن صدای یکی از سربازا لگد محکمی به سرش زدم و بیهوش افتاد
سریع لباساشو از تنش دراوردم و تن خودم کردم
خودشو با هزار زحمت کشیدم کنار تا جلب توجه نکنه اسلحشو برداشتم وماسک مشکیمو زدم از پله ها پایین رفتم
توی دلم به همه ی اون پلیسای احمق میخندیدم که ضربه ای به سرم خورد
چشمام تار میدید و از پله ها پرت شدم پایین روی زمین کشیده شدم به زور نشستم ..... یکی رو به روم وایستاد سرمو بالا اوردم و بهش نگاه کردم مثل همیشه با اون چشمای وحشی و سردش بهم نگاه می‌کرد
پوزخندی زد یک قدم نزدیک شد و من عقب عقب میرفتم
پوزخندش عمیق تر شد و با یه حرکت بازومو گرفت ....
اومد نزدیک تر و زیر گوشم زمزمه کرد: رئیس جئون خیلی خوشحال میشه اگه بفهمه هرزش پیدا شده ....
با شنیدن اسمش لرزه ای به تنم افتاد و باعث شد به لکنت بیفتم
با ناله گفتم: ترو ..... خدا .... ول...م کن
_کجا؟؟؟ من تازه پیدات کردم پسره ی وحشی ....اون قول داده اگه تورو بهش بدم شوگارو بهم بده ....
قطره اشکی از چشمم افتاد که با دستاش پاکش کرد
با حرص داد زدم : تو یه آشغالی پارک جیم......
هنوز حرفمو کامل نکرده بودم که یه طرف صورتم سوخت .... اشکام یکی یکی میریختن انگار مسابقه گذاشته بودن .... از اینکه دوباره غرورم جلوش خورد میشد عصبی بودم
با حرص دندونامو روی هم فشار میدادم
هنوز نفس نفس میزد ... مشخص بود هنوزم عصبیع .... با دستاش صورتمو گرفت و فشار داد از درد آخی گفتم که فشار دستاشو کمتر کنه ولی نتیجه برعکس شد .... از لای دندونای بهم چسبیده غرید : تو کی باشی که به من بگی آشغال هرزهِ ی کثیف هاااااااااااااااا
بغض کرده بودم و حالم از خودم بهم می خورد .... مگه تقصیر من بود
دیگه نتونستم تحمل کنم و با یه ضربه از روی خودم بلندش کردم
افرادی که دورتا دورمون محاصرمون کرده بودن نزدیک تر شدن و دستگیرم کردن ....
دیگه هیچی بدتر از این نمیشد ...
دوباره باید با اون جئون لعنتی سروکله میزدم ....
یاد کارای قبلیش میفتم لرزه به تنم میفته ...
اون یه هیولای وحشتناکه ........

چشمامو آروم آروم باز کردم .... هنوز گیج بودم و نمیدونستم کجام ... از ضعف شدید و درد پاهام ناله آرومی کردم ... کمی به اطراف نگاه کردم فهمیدم دفتر اون جئون عوضیم...
از ترس نفسام سنگین شده بود.. حالام پایین تنم می سوخت .....
در با صدای بدی باز شد و از ترس جرئت نداشتم سرمو بگیرم بالا
از بوی عطر همیشه تلخش فهمیدم اون جئون کثافته
لبامو با حرص گاز گرفتم تا بغضی که توی گلوم گیرده بود باز نشه ....
هیچی نمی‌گفت... کمی دورم چرخ زد و روی میز نشست ... بازم هیچی نگفت ... سرمم پایین بود نمیدونستم دیگه داره چیکار میکنه ولی سنگینی نگاهشو به خوبی حس میکردم ....
از روی میز پرید پایین و جلوم وایستاد
یه پاشو به لبه صندلی تیکیه داد و یهو هولم داد وبا صندلی افتادم .... صندلی با صدای بدی شکست و پهلومو زخمی کرد ..... جرئت نداشتم ناله کنم چون میدونستم اگه صدایی ازم دربیاد بدتر میکنه ...
چشمام از درد پر از اشک شده بود ...
دستشو دراز کرد و موهامو کشید و بلندم کرد روی میز پرتم کرد و ناخواسته از درد ناله ای کردم ....
جئون لبخند وحشیانه ای زد و خودشو نزدیک تر کرد و زیر گوشم زمزمه کرد: دلم برات تنگ شده بود هرزه ی لعنتی .....
کمی مکث کرد و دوباره با صدای آروم زمزمه کرد: میدونی ۳ ساله در به در دنبالت میگردم .....
با دستاش صورتمو قاب گرفت و تو چشمام نگاه کرد ....
قلبم نمیزد..... از ترس به نفس نفس افتاده بودم ... این حالت ساکتش منو بیشتر میترسوند
اون همیشه عادت داشت شکنجه کنه ... وسایل بشکنه ... جنون آمیز بخنده ‌... ولی اون الان آروم بود .... فرق کرده بود ....
با ترس هنوز بهش نگاه میکردم .... جرئتم جمع کردم گفتم: ترو...خدا....کاری...باهام نداشته باش....
با تموم شدن حرفم چشمامو بستم ... ولی اون انگار نشنیده بود چون عصبی نشد ... داد نزد ...
لای چشمامو آروم باز کردم ... دیدم هنوزم داره به من نگاه میکنه .... یکم صورتمو آوردم جلوتر و گفتم: جانگکو......
هنوز اسمشو کامل نگفته بودم که لباش روی لبام نشست .... آروم بود... مثل قبل وحشیانه منو نمیبوسید مثل قبل دهنمو با دندوناش جر نمی‌داد
دستاشو آروم روی پهلوم گذاشت و بوسه رو عمیق تر کرد ....
من عادت نداشتم به این جئون .... من عادت نداشتم به این مرد آروم رو به روم ....
اون آروم بود ولی من دلم شور میزد ... انگار آرامش قبل طوفان بود ...
آروم ازم جدا شد و خندید .... حاضرم قسم بخورم اولین باره که خنده های آرومشو میبینم
یکم فاصله گرفت و گفت: که می خوای بری ... آره ..
سرمو تکون دادم و بیشتر فاصله گرفت..
آروم دستشو روی صورتم گذاشت و گفت: کجا می خوای با این عجله بری هرزه کوچولو.... من تازه پیدات کردم ... نزدیک تر شد و روی لبام لب زد و گفت: می خوام به اندازه تمام این مدتی نبودی رفع دلتنگی کنم جئون تهیونگ
چشماش خمار شد و لب زد : به اندازه تمام این مدتی که نبودی می خوام رو تختم داشته باشمت عزیزم
بغض کردم ... دوباره کابوسام قراره شروع بشه .... قراره هر روز درد بکشم ... این دفعه قطعا میمیرم .... الان نسبت به ۳ سال پیش ضعیف تر شده بودم و قطعا یه بلایی سرم میاد ....
____________________________________________________________

سلاممممممم
امیدوارم خوب باشین
این اولین کاریه که نوشتم
امیدوارم دوست داشته باشین
و ادامه این کار بستگی به شما داره که ادامه بدم یا خیلی کوتاه تمومش کنم
اگه دوست داشتین حتما نظر بدین💜
بوس به کلتون بای💜

vagrantWhere stories live. Discover now