part6

243 41 9
                                    

اوضاع برای هیچ کدوم از افراد عمارت راحت نبود
نه تهیونگی که نقشه انتقام میچید
نه جانگکوکی که به دنبال راه حلی بود برای اینکه به تهیونگ نزدیک تر بشه
نه برای شوگا و جیمینی که هرروزشون شده بود دعوا
نه برای جین و نامجونی که با چشمای خودشون میدیدن چقدر اوضاع برای رفیقاشون سخت شده ....

جانگکوک شکسته تر از قبل از اتاقش بیرون اومد و توی راه روی جین رو دید
جین لبخندی زد و دستشو روی شونه های پهن و عضلانی رفیقش گذاشت
جین: من پایین توی باغ پشتی منتظرتم
جانگکوک خواست حرفی بزنی ولی جین نزاشت و راهی که اومده بود رو برگشت
جانگکوک نفسشو صدا دار بیرون داد و دستشو داخل موهای لخت و سیاهش کشید
بعد از کمی مکث از پله های عمارت پایین اومد و به سمت باغ پشتی حرکت کرد ....

(تهیونگ)
+جیمین
جیمین بی حوصله سرشو از توی گوشیش بلند کرد و به تهیونگ نگاهی انداخت ... این روزا به خاطر بحث هایی مداومی که با شوگا داشت بی اعصاب شده بود ...
_هوم
تهیونگ بلافاصله گفت: هیونگی تو بلدی موهامو رنگ کنی؟!
جیمین که به گوشای خودش شک کرده بود گفت : هااااااا؟!
تهیونگ سریع بلند شد و دستشو گذاشت روی دهن جیمین گفت : هیس هیونگ نمی خوام کسی بشنوه ..... نگفتی می تونی یا نه؟!
جیمین چپ چپ نگاش کرد و گفت: حالا چه رنگی می خوای بکنی ؟!
تهیونگ از خوشحالی جیمین رو تو بغلش فشار داد و گفت: نقره ای بعدش لبخند مستطیلی معروفشو برای جیمین رفت
جیمین تک خنده ای کرد و محکم زد پشت سر تهیونگ و گفت: الکی نیست کوک عاشق خندهات شده ... اونا واقعا قشنگن
تهیونگ از این تعریف سرخ شد و دلش گرفت
این چندوقتی که گذشته بود کوکیش محلش نذاشته بود و هیچی طبق نقشه هاش پیش نرفته بود
اونا فقط از هم دور تر شده بودن
تهیونگ فکر می‌کرد بعد از اون اتفاق کوکی میفته دنبال تهیونگ و تهیونگ نقششو اجرا میکنع ولی چی شده بود هیچی

تهیونگ نفس عمیقی کشید با لبای آویزون می خواست بره سمت اتاقش که جیمین دوباره زد تو سر تهیونگ
+یاااااااااا هیونگ چرا میزنیییییییییییییییی
_ اینو زدم که مثل منگلا قنبرک نزنی مرتیکه پاشو بیا بریم یه فکری برای موهات بکنم ...... درضمن فردا شب یه  تولد بزرگ دعوتیم و کلی میتونی تیپ بزنی ... جیمین نگاه شیطونی به تهیونگ کرد و گفت : تازه می تونی با این تغییر کوکیو سمت خودت بکشونی
تهیونگ از نگاهای خیره جیمین کلافه شد وداد زد:  اصلا اینطوری که فکر میکنی نیست
_مگه من چطوری فکر می‌کنم کیم تهیونگ
+من نمیدونم اصلا هرچی ...... اهههههه خدا لعنتتتتتت کنهههههههه
+جیمین از خنده روی مبل پخش شد و گفت: باشه حالا گریه نکن بیب بیا موهاتو رنگ کنم
تهیونگ چشم قره ای به هیونگش رفت و دوتایی به اتاق مشترک جیمین و شوگا رفتن....



_مگهههههه گاوین؟! گفتم من هیچی نمیدونممممممم من فقط یه دکتر سادم

+ مطمعنی؟! آره ..... مطمعنی که هیچی نمیدونی ....

با مِن مِن جواب داد : من نمیدونم چرا اینجام و نمیدونم قصدتون از این کارا چیه ولی آره من هیچی نمیدونم و حتی اگه بدونممم حاضر نیستم بهتون بگم
زن با عصبانیت سیلی محکمی به گوش پسرک زد چونشو با خشونت فشار داد: به حرفت میارم هرزه ی احمق .... جرئت نداری روی حرف من حرف بزنی فهمیدی ؟؟؟؟؟
پسرک چشماش با پارچه ای بسته شده بود و دستاش از پشت به صندلی بسته بودن نه میدونست کجاست نه میدونست از طرف چه کسایی گروگان گرفته شده بود
زن که صبرش تموم شده بود توی لیوانش کمی ویسکی ریخت و گفت : مجبوری حرف بزنی وگرنه جوری اون مین یونگی عوضیو میکشم که تیکه تیکه شو مجبور بشی از یه جا جمع کنی فهمیدی؟
جیهوپ با شنیدن اسمش یخ کرد .... اگه می تونست تا قبلش یه کلمه حرف بزنه الان همونم نمی تونست بگه
مین یونگی  مین یونگی مین یونگی مین یونگی
این کلمه توی ذهنش تکرار میشد ....
زن با پوزخندی گفت : چی شد جیهوپ شی تا اسمش اومد یخ کردی
جیهوپ گفت: اون مرده .... خیلی وقته مرده ... خودم ... خودم شنیدم دیگه .... قلبش نمی‌تپید...
خودم .... خودمم سرمو گذاشتم رو سینش و دیدم .... دیدم قلبش نمیزد ....
زن  این دفعه جنون آمیز خندید و گفت : نوچ نوچ
دکتر تو واقعا باور کردی؟
از صدای قدم هاش متوجه شد زن بهش نزدیک شده
زن با انگشتش چونه جیهوپ بالا داد و گفت : دکتر تو خیلی ساده ای ..... واقعا باور کردی اون مرده ؟! واقعا فکر کردی اون به این راحتیا این دنیارو ترک میکنه؟! تاحالا به رفتارای شوگا فکر کردی ؟! دیدی یه بار به خاطر غم از دست دادن برادر دوقلوش ناراحت باشه؟؟؟؟؟؟
زن با فریاد لگدی به صندلی زد و جیهوپ با صندلی پخش زمین شد .... درد کمر و پاهاش در برابر قلبش هیچی نبود
از پشت چشمای بسته اشکاش میریختن و هق هق میکرد
زن موهای جیهوپ و کشید و گفت: ای عاشق بدبخت واقعا فکر کردی اون عاشقته؟! نه احمق اون فقط دنبال مدارکی بود که جانگکوک در برابرش داره ..... فکر میکنی چرا شوگا به جیمین نزدیک شد هااااا؟! چون اون دوتا برادر خوب میدونن احمقایی مثل تو جیمین خامشون میشین

جیهوپ که بغض کرده آروم گفت: چی به تو میرسه ؟! چرا داری اینارو به من میگی ؟؟
زن دوباره خندید و کمی راه رفت و گفت : به خاطر اینکه احمق نباشیو با من همکاری کنی بفهمی عشقی که به اون مین یونگی داری کاملا اشتباهههه
جیهوپ کلافه گفت: چی به تو میرسه ؟!
زن پوزخندی زد و گفت یه نمایش دیدنی و جذاب ...

____________________________________________________________
سلااااااااااااااام دوستاااااااااااان😁💜
بالاخره نیم نیمک از گشادی در اومد یه پارت آپ کرد😁💜
نظر و ووت یادتون تره🗨⭐
خیلی دوستون دارم بوس به کله هاتون😙♥️

vagrantWhere stories live. Discover now