part8

123 13 6
                                    

(هوسوک)

بعد از شنیدن حرفای جنی اومدم توی یکی از اتاق های عمارت و رو به روی پنجره نشستم
جنی با پسر روی ویلچرش تو  باغ راه میرفتن و گاهی پسرش بهش لبخند میزد لبخندش قشنگ بود درست مثل خود یونگی
جنی قشنگ بود و لیاقت یک زندگی اروم کنار پسر و همسرش داشت
من چی ؟ من لیاقت یه زندگی بی دردسر دارم یا نه؟
از کنار پنجره بلند شدم و رو به روی آینه ایستادم ... چشمام گود رفته بود و لاغر تر شده بودم موهام چرب شده بود و لباسام بوی خون و عرق میداد
داخل حموم شدم و وان پر اب کردم لباس های چرک انداختم سطل آشغال و نشستم داخل وان
احساس سبکی میکردم واحساس کردم  درد بدنم بهتر شد
چشمامو بستم و سرمو تکیه دادم به لبه ی وان
صدای باز شدن در که اومد چشمامو باز کردم 
پسرش بود که وارد حموم شد با همون ویلچر برقی اومد نزدیگ تر 
روی پاهاش لباس های نو تمیز بود بهش نگاه کردم و گفتم :اونا مال منن؟
سرشو تکون داد
لبخند کمرنگی روی لبام نقش بست و ازش تشکر کردم فکر میکردم میره ولی یکم نزدیک تر شد
گفتم :چیزی می خوای؟ کاری داری؟ می خوای توهم بیایی تا بشورمت؟
پسرک خوشحال از اینکه منظورشو فهمیده بودم سرشو چند بار تکون داد
بلند شدم از تو وان تا برم لباساشو در بیارم که سریع دستاشو رو چشماش گذاشت و از لای انگشتاش نگاهم میکرد
کیوتی زیر لب گفتم لباس های  تمیز از روی پاهاش برداشتم و گذاشتم جایی که خیس نشن
لباس های خودشم در آوردم گذاشتمش داخل وان
پسرک زیادی خجالتی بود صورت استخونیش قرمز شده بود و چشماش بسته بود
پشتش نشستم و سرشو به سینم تکیه دادم
آب اروم اروم روی موهاش ریختم شامپو ریختم کف دستم و موهاشو کفی کردم
اون ساکت بود و هیچ واکنشی نداشت
گفتم: دلت برای یونگی تنگ شده؟
پسر با کمی مکث سرشو تکون داد  فهمیدم دلش تنگ نشده
گفتم یونگی دوست داری؟
دوباره علامت منفی
گفتم مامانت یونگی دوست داره؟
دوباره علامت منفی
گفتم بدون اون خوشحالین؟
مکث کرد ...
گفتم بدون اون خوشحالین یا نه؟
پسرک هیچی نگفت
پرسیدم اسمت چیه؟
ولی پسرک اروم اروم اشک ریخت
جیهوپ هول کرد و سر پسرک برگردوند و گفت ببخشید ببخشید عزیزم اصلا حواسم نبود چی پرسیدم ببخشید منو
پسرک سرشو تکون داد و دوباره هیچ حرکتی نکرد
جیهوپ موهای پسر یونگی شست و لباس تنش کرد موهاشو با سشوار خشک کرد و دمای اتاق چک کرد روی تخت  گذاشتش و پتو کشید روش تا پسرک سرما نخوره کنارش نشست و دستی به موهاش کشید و گفت : خوب بخوابی
پسرک چشماشو بست و تا سنگین شدن خوابش کنار پسر موند و به آینده  و گذشته فکر میکرد
جنی وارد اتاق شد و از چیزی که میدی تعجب کرد با صدای اروم گفت: جیهوپ چیکار میکنی؟
جیهوپ با دستش نشون داد بره بیرون الان میاد
جنی با تعجب در اتاق بست و رفت توی آشپزخونه به فکر شام بود
جیهوپ بعد یه مدت اومد و روی یه صندلی نشست
جنی گفت : خب توضیح بده
جیهوپ بعد یه  مکث کوتاه گفت : خودمم نمیدونم چرا به بچه هَووم کمک کردم و الان اینطوری نشستم کنارت و با ارامش حرف میزنم و تو داری شام درست میکنی انگار هیچ اتفاقی نیفتاده باور کن اگه الان بیان بهم بگن که تو منو حامله کردی باورم میشه چون اتفاقایی این چند وقته انقدر غیر منطقی بوده که این در برابرش هیچی نیست
جنی ریز ریز به غرغرای جیهوپ میخندید و مشغول درست کردن شام شد
جیهوپ بلند شد گفت : میگم میشه کمکت کنم؟
جنی خندید و گفت : آره هوو جان چرا نشه بیا
بعد با صدای بلند تری خندید
جیهوپ با حرص پیازچه هارو برداشت و با چاقو به تیکه های درشتی تقسیمشون کرد
بعد درست شدن شام جنی رفت پسرشو بیدار کرد و سه نفره مشغول خوردن شام بودن درست مثل یه خانواده
به دور از جنگ اعصاب و نگرانی  ....
جنی سرشو آورد بالا و دید که پسرش یواشکی داره به جیهوپ نگاه میکنه
دستشو گذاشت روی سر پسرش گفت : چیزی شده هیون؟
جیهوپ زیر لب گفت: پس اسمت اینه
پسرک سرشو تکون داد و دوباره شروع کرد به خوردن غذا
جیهوپ گفت: هیون می خوای شب باهم بازی کنیم؟ من حوصلم سر رفته اینجا با یه آجوما پیر توی این عمارت گیر افتادم و کسی نیست تا حوصلم سر نره
هوین با تعجب به جیهوپ نگاه کرد و
جنی با تعجب گفت : الان به من گفتی آجومااآاااااآاآاااااااااااااآااااااا
جیهوپ بلند شد و پشت سر هیون سنگر گرفت و گفت : شاهزاده ترو خدا این آجومای غرغرو از من دور کنی
هیون با توصیفی که جیهوپ از مادرش داشت زد زیر خنده و به جیهوپ و مادرش که داشتن دورش میچرخیدن نگاه میکرد
اون تا قبل جیهوپ نمیدونست خوشحال شدن چه معنی داره حتی موقع تولدش لبخند نزده بود ولی الان با وجود جیهوپ چیزایی تجربه کرده که حتی پدرش اون کارهارو باهاش انجام نداده
حتی دیگه قیافشو یادش نمیاد .....

___________________________________________________

سلام  به همگی بالاخره بعد یه مدت نیم نیم تصمیم گرفت شروع کنه به نوشتن فکشن
به شدت به حمایتتون نیاز دارم تا دوباره اون انگیزه برگرده 
امیدوارم این پارت دوست داشته باشین💜
کامنت و ووت یادتون نره 💬⭐

vagrantWhere stories live. Discover now