-3-

181 48 13
                                    

⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘

همونطور که با پنبه و پماد  زخمش رو پاک میکرد رو به اون میگه.

بومگیو: تو معمولا همینقدر دست و پا چلفتی هستی.؟

تهیون کلافه چشاشو میبنده و جواب میده.

تهیون: نه من معمولا حواسم رو خیلی جمع می کنم..

بومگیو نگاه حق به جانبی به اون میندازه که تهیون میگه.

تهیون: واقعا خیلی مراقبم همیشه!! ولی امروز بد شانسی اوردم..

بومگیو: می تونی با این پات پیست تمرین کنی؟

تهیون متعجب نگاش میکنه و میگه.

تهیون: صبر کن! از کجا فهمیدی من  تو تیم پیست ام؟

بومگیو: از همکلاسی هام شنیدم که تو سال اولی که تو مسابقات  ورزشی کشور حضور پیدا کردی  مقام اول رو  کسب کردی.

تهیون از حرف بومگیو شاخ در میاره که ادامه میده

بومیگو: اونها مدام می گفتند که یه هیولای سال اولی تو دانشگاه وجود داره

تهیون: هااااا !!!؟

"عجب لقبی، هیولای سال اولی؟"

تهیون: دیگه هم در حدی که اونها توصیف کردن نیستم..

بومگیو متوجه صورت سرخ تهیون میشه، پماد رو آروم روی زانوش  مالش میده و میگه

بومگیو: من اون زمان ارتش بودم، حیفه که نتونستم مسابقت رو تماشا کنم.

این رو که میگه چشمای خاکستری براقش رو به تهیون میدوزه و میگه.

بومگیو: مراقب زانوت باش و زیاد روش فشار نیار

تهیون: اوکی..مرسی.

همچنان خجالت زده بود و سرش پایین انداخته بود تو همون حال نگاهش به گردن سفید و جذاب بومگیو  برخورد میکنه،نگاهش از گردن به فک و بعد به چشاش کشیده میشه.

"اون واقعا خیلی جذابه، تمام نقاط بدنش آدم رو وادر میکنه که به اون نگاه کنه،مخصوصا چشاش، موژهای بلندش و موهای مشکیش،قد بلندش، وقتی اون زمان روش افتادم و بالا سرش بودم می تونستم حس فوق العاده که با دیدنش و برخورد بدنم به بدنش رو یا آوری کنم.."

این رو تو دلش میگه و بعد لبخند احمقانه ای میزنه.

"باید از فکر کردن به اون حادثه دست بردارم"

lucky paradiseWhere stories live. Discover now