با یه دستش سرش رو نگه داشته بود و با یه دست دیگش کمرش رو گرفته بود و مراقب بود که نیوفته، تو همون حال که متوجه فاصله یک میلی متری صورتشون میشه سریع از بومگیو فاصله می گیره و کمکش میکنه صاف بایسته.
تو همون حال که صورتش از شدت خجالت سرخ شده بود لبخند احمقانه ای میزنه و بدون اینکه صورتش رو نگاه کنه میگه.
تهیون: ممنونم گیو، خیلی نزدیک بود..
یونجون: تهیـــــــــون!!!
با صدا کردن اسمش به سمت یونجون میچرخه،خودش و کای به سمتش میدویدن نزدیکش که میشن، یونجون دستی روی شونه هاش میذاره و با نگرانی میگه.
یونجون: حالت خوبه؟؟!!!!
تهیون با اخم نگاش میکنه و میگه.
تهیون: کجا بودی؟؟!!
یونجون: ببخشید یکم رفتم بیرون تازه برگشتم
یهو کای محکم بغلش میکنه و با چشم های پر از اشک و ترس میگه.
کای: یونجون شرمنده!!! منو ببخش!! چیزیت که نشد؟؟!!!
تهیون لبخندی تحویلش میده و میگه
تهیون: آروم باش چیزیم نشد حالم خوبه
کای: مطمئنی؟؟!! این توپ نزدیک بود صورتت رو سرویس کنه!!!
تهیون: نگرانم نباش چیزیم نشد.
لبخند پرنگتری تحویلش میده که کای نفسی با صدا میده بیرون و با لحن شرمساری میگه.
کای: خوشحالم، من واقعا فکر کردم نزدیک بود تو رو بکشم و ضربه مغزی بشی.
"چه خبره مگه توپ بولینگ پرت کردی سمتم؟"
تهیون: آروم باش مرد واقعا چیزیم نشد
اینبار بومگیو رو تو بغلش میگیره و با گریه میگه.
کای: هیونگ منو ببخش عمرا اگه از این اشتباهات بکنم!
بومگیو دستی رو کمرش میکشه و لبخند آرومی میزنه که تو همون حال صدای یه نفر رو از دور میشنون، کای همونطور که گیو رو بغل کرده بود با ترس به شخص رو به روشون نگاه میندازه.
YOU ARE READING
lucky paradise
Teen Fictionتهیون: "فکر می کردم اون روز گندترین روز زندگی منه و قراره بدتر به گند کشیده بشه پس چطور بعد از اون همه اتفاق مزخرف و احمقانه و هزارتا بلا و بد شانسی یهو حس کردم اون بهشت خوش شانسی منه؟" ⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘ فیکشن: بهشت خوش شانسی- کاپل: تهگیو - یونبین...