چشاش رو آروم باز میکنه که متوجه میشه تو خونش نیست با وحشت از سر جاش بلند میشه و یه نگاهی به خودش و اطرافش میندازه.
"چی شده؟؟؟!! من کجام؟؟!!اینجا کجاست؟؟!!چرا لباس تنم نیست؟؟!!"
یهو اتفاقات دیشب رو یاد آوری میکنه و دوباره با خودش میگه.
"آها راستی دیشب تو خوردن نوشیدنی زیاده روی کردم،ولی چرا لباس تنم نیست؟ بومگیو کجاست؟"
سعی میکنه اتفاقات دیشب رو مرور کنه که یهو چشش به بومگیو که روی کناپه اتاقش با فاصله خیلی زیاد از اون خوابیده بود میخوره.
"شعت حتی وقتی که خوابه هم پرفکته،دیگه دارم شک می کنم که یه انسان معمولی باشه"
تو همون حال بومگیو یه طرف روی پهلوش میخوابه که آروم چشاش باز میشه.
تهیون لباش رو جمع می کنه و دستپاچه صبح بخیر میگه، بومگیو آروم جوابشو میده و بعد میگه.
بومگیو: دیشب خوب خوابیدی؟تهیون سعی میکنه اتفقات دیشب رو مرور کنه.
"واقعا یادم نمیاد،یعنی ممکنه، یه گندی زده باشم دیشب؟"
تهیون: آره ممنون..چرا...رو کناپه خوابیدی؟...دیشب..خیلی زیاده روی کردم...و مست شدم...نباید می موندم اینجا معذرت میخوام...
بومگیو خونسرد نگاش میکنه و جواب میده.
بومگیو: واقعا مشکلی با این مسئله ندارم، جای من که خوب بود دیشب
از روی کناپه بلند میشه و رو به تهیون میگه.
بومگیو: میرم لباسات رو بیارم، به احتمال زیاد الان باید خشک شده باشنبا شنیدن این تهیون چشاش رو گرد میکنه و تو دلش میگه.
"خشک شده باشن؟"
تهیون: تو..لباسام رو شستی؟..
بومگیو: آره چون تو واقعا کثیفشون کرده بودی، یادت میاد؟ ریختن نوشیدنی های دیروز؟ تو تقریبا نصفشون رو روی لباست و میز ریختی، و من بعد از اون لباست رو در اوردم و شستم.
YOU ARE READING
lucky paradise
Teen Fictionتهیون: "فکر می کردم اون روز گندترین روز زندگی منه و قراره بدتر به گند کشیده بشه پس چطور بعد از اون همه اتفاق مزخرف و احمقانه و هزارتا بلا و بد شانسی یهو حس کردم اون بهشت خوش شانسی منه؟" ⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘⫘ فیکشن: بهشت خوش شانسی- کاپل: تهگیو - یونبین...