020

3.6K 717 171
                                    

زیرِ آسمونِ عصر که حالا کاملا تاریک و به سرِ شب تبدیل شده بود، جونگکوک که حالا ماجراجویی هاش بعد از رسوندنِ فلش مموری ها به صاحب هاشون و در آخر برگردوندنِ کیفِ کمری به صاحبش، لوراس مورگان، تموم شده و توی مسیرِ برگشتن به سوییتِ سه نفره ش بود، چالش ها و هیجاناتی عصرِش رو هم به شلوغیِ روز اول تحصیلش توی جولیارد اضافه کرد.

هیجاناتی از جمله تجربه ی دیدنِ خیلی از استاد های پُر سابقه و جاهای مختلفِ جولیارد... و مهم تر از همه ی اونها، گیر آوردنِ کلاس های مُفت با جوون ترین و سرِ صحبت ترین استادِ جولیارد!

اما هنوز درِ سوییت رو کامل باز نکرده و وارد نشده بود که دو هم اتاقیش رو حاضر و آماده برای بیرون رفتن دید!
و لحظه ی بعد با در آوردنِ ماسک و کلاهش، رو به دو نفری که بیشتر از معمول به سر و وضعشون رسیده بودند، پرسید:
"بدونِ من جایی میرفتید؟"

و سوکجین که مشغول شونه زدنِ موهاش و عوض کردنِ جهتشون برای بار هزارم بود، جواب داد:
"قصد داریم امشب بریم به یکی از کلوبِ رقص هایی که من میشناسم. موبایلت رو جا گذاشته بودی... پس برات صبر کردیم تا برگردی و بگی که باهامون میای یا نه؟"

پسر در جواب لبخندی به رنگ خستگی روی لب هاش نشوند و موهای خودش رو که تازه از زیرِ اون کلاه خلاص شده بودند، به هم ریخت:
"با اینکه خسته م ولی واقعا دوست داشتم همراهتون بیام به کلوب رقص. اما اصلا حوصله ی تاکسی یا اتوبوس سوار شدن ندارم."

اون لحظه ی بعد به خودش یادآوری کرد که باید طبق حرف های مادربزرگش، زودتر برای خودش یک ماشینِ شخصی دست و پا کنه. چون فقط خودش میدونست که اون چقدر از وسایل نقلیه ی عمومی متنفر بود!

اما صدای جیهوپ افکارش رو به هم زد:
"خبری از اتوبوس یا تاکسی نیست. سوکجین ماشین داره... برای همین برات صبر کردیم تا برسیم."

جونگکوک با شادی ای که نرم نرمک راه خودش رو به اعضای خسته ولی ذوق زده ی چهره ش باز میکردند، بارِ دیگه پرسید:
"واقعا؟! شما ها ماشین دارید؟!"

و جیهوپ جواب داد:
"سوکجین داره."

و همون جمله ی دو کلمه ای برای پسر کافی بود تا انرژیِ از دست رفته ی صبحش توی یک صدم ثانیه دوباره شارژ بشه و بعد از عوض کردنِ لباس هاش، دنبال هم اتاقی هاش راه بیوفته!

***

جیهوپ وقتی دید کوچیک ترین پسر چطور خریدارانه به صندلی ها و سقفِ ماشین نگاه میکنه، لب باز کرد:
"هیونگ این ماشین رو از طرف پدرش برای قبول شدن توی جولیارد، کادو گرفته!"

ابروهای پسر بالا پرید و همونطور که تقریبا تمام صندلی های عقب رو اشغال کرده بود، رو به سوکجین که در حال رانندگی بود پرسید:
"جدی؟!"

و پسر حین چرخوندنِ فرمون و پیچیدن توی یکی دیگه از خیابون های پر نور و خیره کننده ی شهر نیویورک، با لبخند جواب داد:
"درسته... به همین خاطر اسم ماشینم رو گذاشتم جولیارد!"

Tiptoe :::... (Taekook ver.)Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz