039

3.1K 816 172
                                    

به علتِ کیرچشمیِ نویسنده، احتمال میره که این پارت سرشار از کیردستیِ ادیت نشده ست...

این تن بمیره، بگید تا ادیت کنم ♡

خودم هم اذیت میشم وقتی بعدا اتفاقی یک کیردستی پیدا میکنم اون وسط-

~°~°~°~°~

تهیونگ با رسیدن به خونه ش، تنِ خسته و گرسنه ش رو روی مبل انداخت و تصمیم گرفت بخوابه. اون فقط نیاز داشت کاری کنه که مغزش بعد از تمام درگیری های روزش، خاموش بشه و دیگه به هیچ چیزی فکر نکنه!

با خودش خیال میکرد که صحبت کردنش با یک دوست، میتونست فکر و ذکرش رو سبک تر و نگرانی های توی سرش رو کمتر کنه....
ولی حالا از لحظه ای که رفیقش، شوگا، رو توی کافه ترک کرده بود، نه تنها چیزی از بارِ سر و صدای ذهنش کم نشده بود، بلکه حالا به خراب شدن دوستیش با یکی از بهترین و دوست داشتنی ترین و با استعداد ترین آدم هایی که می‌شناخت هم فکر می‌کرد...

اون روزهای بی شماری رو به خاطر می آورد که از ساعت پنج صبح تا پنج عصر بی هیچ وقفه ای توی سالن تمرین رقصیده و آموزش داده بود... به قدری که طاقت نداشت حتی یک ثانیه بیشتر تصویر خودش رو توی یک آیینه ی لعنتیِ دیگه ببینه!

اما حتی روزهایی مثل اون روزها هم بعد از برگشتن به خونه‌ش، اینطور خسته و درمونده نبود!

مسخره بود...
این حجم از ناتوانی توی بدنش، از کجا سرچشمه میگرفت؟! قطعا نمیتونست از فعالیت کردنِ زیاد باشه! چرا که اون تقریبا میشه گفت هیچ کاری جز بلند کردنِ تنِ اون پسر و چسبوندنِ بدنش به دیوار و گیر انداختنِ لب هاش نکرده بود!

لعنتی...
مگه نمیخواست فقط بخوابه و به هیچ کوفتِ دیگه ای فکر نکنه؟! اونوقت دوباره روی مبل دراز کشیده بود و تمام چیزی که بهش فکر میکرد، اون هنرجوی تازه واره بود...

لعنت به همه چی...
اون شک نداشت که اگه روند خوابوندن خودش رو همینطور ادامه میداد، فقط و فقط همه چیز رو بدتر و سردردِ عصبیش رو شدید تر میکرد.

نگاهی به بیرون از پنجره های خونه ش انداخت...
اوه. یکی واقعا باید اونها رو تمیز میکرد. ولی هنوز هم اونقدر کثیف نبودند که نشه آسمون تاریک شده رو از پشتشون دید.

پس لحظه ی بعد از جا بلند شد و تصمیم گرفت بعد از یک دوش گرفتنِ سریع، توی محوطه ی سبز دانشگاه قدم بزنه و به کمی هوای تازه اجازه بده که کمکش کنند تا از فکر کردن به اون پسر و کار اشتباهی که در حقش انجام داده و فکر اشتباهی که درباره ش کرده بود، دست برداره.

***

جونگکوک یک بار دیگه اسباب بازیِ لوسیفر رو روی زمین به اینطرف و اونطرف کشید و به بازیگوشی های اون گربه ی پشمالو خندید.

Tiptoe :::... (Taekook ver.)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon