این چندشاتی ترجمه شدهست؛ لینک زبان اصلی ©
https://archiveofourown.org/works/12220737***
وقتی برای اولین بار همدیگه رو ملاقات کردن، شکوفههایی هفت و نُه ساله بودن.
جونگکوک خیلی خوب به یاد داشت، خاطرهای که از بیرون خشن و زننده بنظر میرسید اما از درون مثل نجوای جیرجیرکها نرم و گنگ بود؛ خورشید تابستونی کورکننده و نور تیز تو آسمون آبی کش میومد. اتفاقی ناگوار و ملموس که اون رو تو حملهی دونههای عرقش غرق کرد و سایههای سوختهای رو روی پوستش به جا گذاشت.
با بیحالی و درد، روی چمن خشک به پشت دراز کشیده بود. کتک کاری با مشت و لگد رو به یاد میآورد، سه تا قلدر با هیکلی دو برابر خودش بدن لاغر مردنیش رو گیر آورده و اذیتش کردن. همین شد که حالا جونگکوک عضلات کبودش رو زیر آفتاب و بدون حرکت استراحت میداد.
چشمهاش رو بست. کنجکاو بود بدونه همکلاسیهاش چه فکری میکنن و چه شایعههای مسخرهای رو مثل یک نخ سیگار دست به دست میچرخونن. یه بچه مشکلساز. یه خونه ناشایست. یه مجرم. یه خفتگیر. یه دردسرساز یا احتمالا یه روانپریش.
جونگکوک مطمئن نبود ولی خلاقیتشون رو میپسندید. و بعلاوه، کی یه بچه لاغر خارجی که با لهجه زمختش تازه به شهر اومده و صد در صد کله شقه و نمیخواد جلوی همسنوسالهاش کم بیاره رو آدم حساب میکرد؟ خسته و کوفته بود، بیمیل به تسلیم شدن تو دعوا، ولی اون ضعیف بود. چیزی که دوست نداشت باشه.
از اون شهر تنفر داشت، از مردم ساکنش و از زیربنای پوسیدهش. کاش خونهش رو توی بوسان ول نمیکرد، کاش هنوز میتونست با دوستهاش طناببازی کنه و با مادربزرگش بره مغازهی ماهی فروشی. اون زندگی "بهتر"ی که مادرش میخواست، حتی نزدیک به بهتر هم نبود. تمامش یه مسیر ناهموار و انتقادگر و دعواهای تمام عیار بود. سراسر دشمنی و قضاوتگری، بدون هیچ گذشتی.
جونگکوک به خودش اجازه داد تو شرم و تخریبِ شخصیتی غوطهور بشه در حالیکه خورشید پشت پلکهای بستهش نقاشیهای قرمز و نارنجی میکشید تا وقتی که چیزی حس کرد، کسی روی بدنش سایه انداخت و نور خورشید و پس زد.
YOU ARE READING
Rose Colored Boy [Kookmin]
Fanfiction「Rose Colored Boy 🌹」 𖦹 Kookmin 𖦹 Romance, Angst, Slice of Life 𖦹 Translator: Nelin & Kim (@Kimkadoo) 𖦹 Writer: Cygnus جیمین خیالپردازی فارغ از واقعیت بود که از رویا، رویا میبافت و جونگکوک کسی بود که اون رو به واقعیت برمیگردوند.