یک هفته هیچ صحبتی نکردن.
با هم تا خونه راه نرفتن. جیمین جلوی در مدرسه براش صبر نمیکرد، تا درخت بید مجنون نمیبردش و با وجود اینکه باد میوزید، بستنی نمیخوردن.
جونگکوک حتی نمیدونست جیمین توی کلاسهای مدرسه حاضر میشد یا نه. هیچ پیام جدیدی برای خوندن و برنامهای برای انجام دادن نداشت، حتی خونهی جونگکوک هم قرارهای از پیش تعیین نشده نمیذاشتن.
صدای تیزِ سوتی کنار گوشش شنید. جونگکوک سرش رو بالا آورد و صدا رو دنبال کرد تا اینکه چشمش به گروهی از پسرهای قد بلند که ژاکتهای دانشگاه با رنگهای مکمل پوشیده بودن افتاد. چهرههای گستاخشون رو شناخت؛ قبلا برای فراموش کردن زیاد باهاشون درگیر شده بود.
براش بوس میفرستادن و بلند بلند چیزهایی دربارهی دوست پسرش و ساک زدن دیک میگفتن. جونگکوک سعی کرد با به کار انداختن عقلش، خشم غیرارادیشو کنترل کنه، نباید با شنیدن اون متلکهای بچگانه اذیت میشد. راستش جونگکوک نه وقت و نه انرژیشو داشت که قدرت مشتهاش رو به این آدمهای احمق نشون و بهشون یه درسِ حسابی بده.
با بیتوجهی چرخید، دستهاش رو داخل جیبهای ژاکتش برگردوند و به راهش ادامه داد. طعنههای بیمزهشون رو نادیده گرفت و طوری که ازش انتظار میرفت، باهاشون برخورد نکرد.
شهر کوچیکی بود و انواع و اقسام کینهها توش پیدا میشد. توهین و متلک با گذشت سالها عادی و قابل تحمل شده و شکنجهگرهاش فهمیده بودن که نباید وقتشون رو پای آدم بیارزشی مثل اون تلف کنن.
جونگکوک هم تونسته بود روی اعصابش مسلط بشه و اجازه نده ضربههای مُشت و احساساتِ آنی به جای عقل و منطق، کنترلش رو به دست بگیرن.
گاهی وقتها ضربههای محکم و ناسزا روانهاش میکردن و مجبور میشد سوزش ناشی از اون اتهامها رو مثل ماسکی روی صورتش بپذیره، ولی اون نسبت به گذشته خیلی بهتر رفتار و خشمش رو کنترل میکرد.دقیقاً نمیدونست از کِی شروع کرد به استفاده کردن از عقلش؛ به هر حال خشونت عنصر اصلی وجودش بود و با وجود هیکل ظریفش، عضلانی به حساب میومد.
شاید ثاتیر روحیهی حساس جیمین بود، یا شاید هم به خاطر اینکه نمیخواست بعد از زخمی شدن، نگرانی رو توی چهرهی اون پسر ببینه.راه رفتن تا خونه بدون جیمین عجیب بود؛ تنها بود، احساس پوچی میکرد و حس خوبی نداشت. اون شبی که دعوا کردن نتونست بخوابه و وقتی صفحهی روشن ساعت دیجیتالش سه صبح رو نشون داد، تمام ناامیدی که وجودش رو در بر گرفته بود از بین رفت و در عوض با حس گناهِ عمیقی جایگزین شد.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Rose Colored Boy [Kookmin]
Hayran Kurgu「Rose Colored Boy 🌹」 𖦹 Kookmin 𖦹 Romance, Angst, Slice of Life 𖦹 Translator: Nelin & Kim (@Kimkadoo) 𖦹 Writer: Cygnus جیمین خیالپردازی فارغ از واقعیت بود که از رویا، رویا میبافت و جونگکوک کسی بود که اون رو به واقعیت برمیگردوند.