جونگکوک تصمیم گرفت گردنبند رو عصر، وقتی باد میوزید به پسر بده؛ زمانی که زیر درخت بید مجنون لمیدن و خورشید توی آسمون قرمز و صورتی غروب میکنه و تصویری رویایی مثل بوم نقاشی از خودش به جا میذاره. منظورش از دادن، در واقع پرت کردن گردنبند با غرشِ "بگیرش" سمت سینهی پسر بود چون نمیتونست صاف توی چشمهاش نگاه کنه.
جیمین کتابش رو زمین گذاشت، گردنبند رو به کمک بند قرمزش بالا گرفت و با چشمهای گرد شده که از کنجکاوی برق میزدن بهش خیره شد. "برای منه؟"
"آره." جونگکوک کش و قوسی به گردنش داد و با بیقراری دستی به ترقوهش کشید. نمیتونست آروم بشینه و دلیل این اضطرابش رو نمیفهمید تا اینکه بدنش به لرز افتاد. "منظورم اینه که... دو روز دیگه میری، درسته؟ پس، آه. تصمیم گرفتم قبل از رفتنت بهت هدیه بدم. این... میدونم خیلی گرون قیمت نیست ولی مامانم گفت معنای خاصی پشتش وجود داره و وقتی به کسی میدیش تا گردنش بندازه یا نگهش داره، یعنی برات مهمه و تو برام مهمی و... آره، ببخشید اگه یکم دخترونهس و-"
"جونگکوک." جیمین داشت میدرخشید. در حالیکه مشتاقانه گردنبند رو مینداخت، لبخند بزرگی روی صورتش نقش بست. اندازهی بندش کاملا مناسب بود و سنگش درست زیر ترقوههاش نشست. با خوشحالی به جونگکوک نگاه کرد؛ گونههای صورتیش زیر نور آفتاب، مرجانی به نظر میرسیدن و جونگکوک نمیدونست چه عکسالعملی باید نشون بده. ولی به نظر بدنش با افکارش تناقض داشت و ضربان قلبش کمی بالاتر رفت.
"عاشقشم، من... خیلی خیلی ممنونم."علاقهی غیرقابل توضیحی توی لحن آرومش موج میزد که باعث شد جونگکوک کمی معذب و با حس کردنِ نگاه جیمین روی خودش دستپاچه بشه. پسر کوچیکتر به سرعت نگاهش رو دزدید. گلوش رو صاف و وانمود به بیخیالی کرد: "این... چیز زیادی نیست."
"جدی جدی دلت برام تنگ میشه، هاه؟" جیمین در حالیکه با تیکه سنگِ بین انگشت شست و اشارهش بازی میکرد، به حرف خودش ریز خندید.
جونگکوک نیشخند زد. "چرا دلم باید برات تنگ بشه؟"
وانمود کرد که سوسو زدنِ ناامیدی رو توی چهرهی جیمین ندیده و ادامه داد: "اینطور هم نیست که دوباره همدیگه رو نبینیم."
لحظهای مکث؛ و جونگکوک به وضوح میتونست صدای چرخیدنِ چرخدندههای مغز جیمین برای پردازش کردنِ حرفهاش رو بشنوه.
"چی؟" پسر گیج به نظر میرسید.
«درسته، فراموش کردم بهش بگم.» این مسئله طی چند ماه اخیر ذهنش رو درگیر کرده بود.
جونگکوک لبش رو گزید، دم عمیقی گرفت تا خودش رو آروم کنه.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Rose Colored Boy [Kookmin]
Hayran Kurgu「Rose Colored Boy 🌹」 𖦹 Kookmin 𖦹 Romance, Angst, Slice of Life 𖦹 Translator: Nelin & Kim (@Kimkadoo) 𖦹 Writer: Cygnus جیمین خیالپردازی فارغ از واقعیت بود که از رویا، رویا میبافت و جونگکوک کسی بود که اون رو به واقعیت برمیگردوند.