تیک ... تاک ...
«روز بخیر! میتونم پاسپورتتون رو ببینم؟»
ترمینال یک به طرز مضحکی خلوته. این موقع از سال، سفر به اروپا ... اوه، البته که هیچکس دلش نمیخواد به اون طرف دنیا پا بذاره. بنرهای قرمز رنگی کنار هر تابلوی information آویزون شده، بنرهایی که شعار میدن:
Attention All Passengers:
Avoid all non-essential travel to Europe!نه. گوش نکن. دهنت رو ببند و اینقدر هم بیتاب نباش. تو باید برگردی؛ تو یک زن قویِ انگلیسی هستی و اگر تمام مردم کشورت روی قوانین توافق کردند ... پس ارادهی تمام آدمهای اون سرزمین پشت تو قرار میگیره. آره ... گوش نکن.
دوباره خوندم:
Avoid all travel to Europe! High risk of abduction of female passengers.
«میتونم پاسپورتتون رو ببینم، خانم؟»
«بفرمایید»
تازه نگاهم متوجه زنی شده بود که پشت کانترِ چک-این، پاسپورتم رو درخواست میکرد. به نظر میرسید سی و چند سالش باشه و قدش به نسبت انگلیسیهایی که دیده بودم بسیار بلندتر بود. هیکل قوی و محکمی داشت. حس میکردم یونیفورمش به شدّت تنگ و ناجوره، و حتی از دیدنش احساس خفگی میکردم. با این وجود سینههای بزرگ و خوش فرمش تقریباً همهی این موارد رو به فراموشی میسپرد.
«ده-هجده؟»
گفتم: «متوجه نشدم.»
زن جوان با صدای بلندتری تکرار کرد: «شماره ده-هجده هستید؟»
«من ... نه من شمارهای ندارم.»
«اوه، مگه میشه؟ البته که دارید.»
«آخه چه شمارهای؟»
اخمهاش رو تو هم برد و پاسپورتم رو با دقت ورق زد:
«آها ... آف کورس! ویزاتون بازگشت به کمپه. تابحال توی کمپ نبودید، نه؟»
آروم و خجالت زده گفتم: «نه...»
«اوهوم ... اوهوم ... متوجهم. هر شهروند انگلیسی یا یک شماره آلفا داره یا یک شماره چهاررقمیِ عضویت کمپ. بهتره از الان حفظش کنی.»
گفتم: «ده - ...؟»
«هجده. ده-هجده.» و لبخند خشک و بیاحساسی روی صورتش شکل گرفت.
«میتونم صندلیم رو انتخاب کنم؟»
«منظورتون چیه؟»
«صندلیِ هواپیما.»
خندید و گفت: «این حرف رو دیگه نزن. اوکی؟ انتخاب صندلی فقط و فقط مختص آلفاهاست. تو باید کنار مأمور انتقالت بشینی ... بذار ببینم ... » و تند تند کلیدهای کیبورد رو کوبید و چند صفحهی مختلف رو مطالعه کرد:
«میس نانسی.»
دوباره به تکرار گفت: «نانسی.»
«به محض ورودت به هواپیما، نانسی مسئولیتت رو به عهده میگیره و راهنماییت میکنه. این هم کارت پروازت. گیت G9.»
YOU ARE READING
#1018
Short Storyهشت سال از انقلاب 2050 گذشته و شارلوت پالمر، تصمیم میگیرد به زادگاه اصلیاش، لندن، بازگردد. این داستان بخشی از فضای کتاب "2050" نوشتهی مستر آلن را روایت میکند که در آن، زنان به دو دستهی آلفا و سابمیسیو تقسیم میشوند و زنان سابمیسیو در کمپهای ترین...