-بیایید دیگه من خیلی گرسنه ام...«این جملرو لویی از آشپزخونه گفت و به گوش همه رسید...
هرکسی مشغول یه کاری بود
وسایلشون تازه رسیده بود کم کم این خونه تازه داشت شبیه به خونه نمیشد...
زین و نایل اتاق دارسی و آماده میکردن و اون دختر کوچولو روی رمین نشسته بود و با عروسکش بازی میکردن اما ساکت تر از همیشه بود و نایل اینو فهمید»نایل: یه نفر امروز خیلی ساکته
«اون دختر کوچولو سرشو گرفت بالا چیزی نگفت و فقط لباش و جمع کرد و به اون دو نفر نگاه کرد...
نایل آخرین قاب عکس رو هم روی میز گذاشت و به زین اشاره کرد»زین: خب خانوم کوچولو سرتو بگیر بالا و ببین اتاقتو
دوسش داری یانه...دارسی: بله خیلی قشنگه...
«گفت اما هنوزم سرش پایین بود... نایل لبخند کوچیکی زد و کم کم سمت در رفت تا بیرون بره... میدونست فقط زینه که میتونه اونو از این حالت در بیاره»زین: خب حالا بهم بگو چی شده؟
«نشست کنار اون کوچولوی شیرین و موهای منگول قهوه ایشو پشت گوشش زد»دارسی: من اتاق قشنگ نمیخوام...
زین: یعنی دوسش نداری؟ میتونیم یه جور دیگه درستش کنیم... هرجور که تو بخوای
دارسی: نه من اصلا اتاق نمیخوام... یعنی میخوام شبا بغل بابام بخوابم... تنهایی میترسم
«زین عاشق لحن خرف زدن اون بچه بود... لبخندی زد و سعی کرد از رو زمین بلندش کنه و اونو روی پاهای خودش بشونه»
زین: به چیزی بهت میگم ولی قول بده به کسی نگیا
«دارسی درحالی که هنوز لباش آویزون بود سر تکون داد»
زین: من هرشب بعد از اینکه باباها خوابیدن میام پیشت و نمیذارم تنها باشی... باشه؟
دارسی: دوست دارم عمو زین
«بالاخره خندید و زین و بغل کرد... اون بلند شد و باهم از اتاق بیرون رفتن به سمت آشپزخونه»
لویی: پس کجا موندید شماها
دارسی: بابا نمیدونی اتاقم چقدر قشنگ شد
«از بغل زین پایین پرید و سمت صندلی کنار هری رفت و سعی داشت ازش بالا بره و هری کمکش کرد»لویی: بچه ها واقعا ممنون منکه هنوز هیچ کاری نکردم...
هری: باهم تمومش میکنیم عزیزم
«آرامش عجیبی بین همشون جریان داشت... هیچکسی حرفی از درونش نمیزد و همه سعی میکردن با این مخفی کاری ها از همدیگه محافظت کنن...
اما بعضی وقتا صحبت کردن تنها ترین و بهترین راهه...»***
-گند زدی
«سایمون داد زد و برای بار چندم رو میز کوبید... و برای بار چندم امیلی از دنیای افکارش پرت شد بیرون»
YOU ARE READING
Lovely sin ||. (l.s)
Fiksi Penggemarكاش فراموشى ميگرفتم اما خاطره هامو ازم نميگرفتن فصل اول و حتما بخونيد...