Part 16 🚫

263 39 0
                                    


" تیونگ "

سیصد و شصت و پنج تا دکمه.
این دکمه زیادیه.
این سکس زیادیه!
این سکس بیشتر از اونچه بود که من با بونز داشتم، حتی با اینکه روزی چندین بار من رو به فاک می¬داد. این بدهی بزرگی بود که مجبور بودم جبران کنم، هر بار که زیرش می¬خوابیدم یه هدف براش بودم، هدف اون. هروقت که دستور بده مجبورم پاهام رو باز کنم و هر چی که می¬خواد رو بهش بدم.
واقعا می¬تونم این کار رو بکنم؟
من مجذوب جهیون شده بودم. وقتی من رو می¬بوسید، اشتیاق شدیدی درونم حس میکردم. وقتی قفسه سینه¬اش رو با نوک انگشتام حس کردم تحت تاثیر قدرتش قرار گرفتم. وقتی تونست من رو با حرکاتش به لبه یه ارگاسم واقعی ببره. چیزی که هرگز فکر نمی-کردم بعد از اون چیزهایی که ازشون گذشته بودم امکان پذیر باشه
و یه جرقه درونم شعله ور کرد.
اما هنوز اشتباه بود. کاری که ازم می¬خواست غیر قانونی بود. اون ازم می¬خواست که با کمال میل برده¬اش باشم، تا شرایطش رو بپذیرم و خودم رو تسلیمش کنم. این کار اشتباه و این غیرقابل قبول بود.
اما می¬دونستم به آزادی من منتهی میشه
میتونستم به خونم نزدیک بشم. من همیشه برای چیزی کار کردم و الان با قبول کردن این شرط می¬تونستم زنجیر دور دستام رو شل کنم و حق و حقوقم رو به دست بیارم و به وطن و خونه¬ام نزدیک بشم. به یوتا نزدیکتر می¬شدم. اون تصمیم من رو درک می¬کرد اگه تنها راه خروج این بود، باید این رو می¬فهمید که برای آزادیم این کار رو انجام داده بودم.
جهیون یه مجرم بود ولی صادق بود. اگه به من قولی میداد، اون رو نگه میداشت. این چیزی بود که فکر میکردم میتونم روش حساب کنم به من گفت که نمیزاره کسی من رو داشته باشه و در مقابل برادرش ایستاد تا قولش رو نگه داره. با وجود اینکه اون به من سیلی زد، اما خیلی بهتر از آدمهای دیگ¬اس. هنوز چند تا ویژگی خوب توی وجودش می¬دیدم حتی با وجود رفتاری که نسبت به من داشت . هنوز وجود امید رو حس می¬کردم.
باید بهش اعتماد می¬کردم.
اگه این کار رو نکنم، باید برای همیشه زندانی باقی بمونم. درسته اینجایی که زندگی می¬کنم زیباست اما نه به اندازه کافی. من به آزادی نیاز داشتم. من به قدرت نیاز داشتم. بیش از این نیاز داشتم. اگه اینجا می¬موندم، هرگز ازدواج نمیکردم. هرگز به سر کار برنمی¬گشتم یا خونه¬ای تو شهر نمی¬تونستم بخرم.
برای همیشه توی این مکان موندگار می¬شدم.
من از انتخاب اون از اول متنفر بودم. اما نمیتونستم باهاش بحث کنم چون باید یکی رو انتخاب میکردم. این باعث میشد حتی کمتر به خودم احترام بذارم، اما میدونستم که باید این کار رو میکردم. مجبور بودم هر کاری که لازم بود برای زنده موندن انجام بدم.
و من هیچوقت به خاطر این معذرت خواهی نمیکنم و متاسف نیستم
-----------------------------------------------
نمیخواستم تا قبل از اینکه پاسخی بهش بدم، در این مورد باهاش بحث کنم. به تنهاییم احترام گذاشت و به دیدنم نیومد. نپرسید که من تصمیم گرفتم یا نه، از من هم دعوت نکرد که ازم سوال کنه. صبورانه منتظر موند.
بعد از شام، میدونستم که تو اتاق مطالعه¬اش هست. یا کار میکرد یا کار دیگه¬ای انجام میداد. تنها زمانی که به اتاق خوابش میرفت، زمانی بود که میخواست بخوابه.  به در نزدیک شدم و بند انگشتام رو روی درب چوبی کوبیدم.
+ بیا تو
داخل شدم و دیدمش که روی صندلی راحتی کنار بخاری نشسته. شلوار خاکستری پوشیده و تیشرت مشکی به تن داره. این تنها باری بود که اون رو با لباس¬های معمولی میدیدم به غیر از شبی که من رو از خونه بونز بیرون آورد. پیراهنش با سینه محکم و قدرتمندش جور بود. همچنین شانه¬هاش به همراه عضلات چشمگیر بازوهاش مشخص شده بود، کتاب هاردباند روی پاهاش بود و وقتی وارد شدم اون رو کنار گذاشت.
_ میتونیم حرف بزنیم؟
سرش رو کمی به سمت مبل کنارش تکون داد.
این رو به عنوان یه دعوت تلقی کردم و نشستم.
روی میز کنار صندلیش یه لیوان ویسکی بود. تکه¬های یخ مربعیش به آرومی در فنجان ذوب میشدن. صبح¬ها قهوه مینوشید، شراب رو با شام میخورد و معمولا شبها ویسکی مینوشید. این الگویی بود که من بهش توجه کردم.
بدون حرف زدن، چشماش به شعله¬های آتیش خیره شده بود. وقتی برای مدتی یکدیگر رو ندیدیم، دوباره غرق شد. دیوارهارو ساخت و به من اجازه نداد ازش رد بشم. هر دفعه که با هم بودیم باید از اول شروع می¬کردیم.
_من درباره معامله فکر کردم.
به طرف من برگشت و به هر کلمه¬ام گوش میداد.
_من چندتا سوال دارم
آرنجش رو به دسته صندلی تکیه داد و انگشتاش رو روی فکش کشید. سرش رو تکون داد.
_ میتونی هر کاری دلت بخواد با من بکنی در عوض یه دکمه؟ من درباره این میتونم حرفی بزنم؟
دستش رو از چانه¬اش انداخت و روی زانوش گذاشت.
+ البته که میتونی بگی. از وقتی اومدی اینجا، تو همه چی گفتی. امیدوارم تا الان قدرش رو بدونی
خشمش میتونه با هر چیزی حتی با کلمات بی¬ضرر، تحریک بشه. _ پس میتونم بگم نه؟
+ تو تا حالا کلی نه گفتی. چرا باید تغییر کنه؟
_پس تحت این توافق، من میتونم بگم نه؟
+ آره
_ پس ما هرگز کاری نمی¬کنیم که من نمیخوام اون رو انجام بدم؟
با صدای خسته¬ای گفت:
+ درسته.
_بهم صدمه میزنی؟
این باید بخشی از توافق باشه با این که تا الان به من صدمه نزده بود، اما میدونستم که میخواد
+ آره
_و میتونم درباره این حرف بزنم؟
سرش رو تکون داد. حالا که کنجکاوی من فروکش کرده بود، فهمیدم دارم وارد چی میشم. این حقیقت که من در این موقعیت حق و حقوقی داشتم، کمی کنترل به من میداد ، همه چیز رو آسونتر میکرد. من میتونم این کار رو بکنم میتونستم این کار رو سیصد و شصت و پنج بار انجام بدم تا بتونم به خونه برگردم.
_ باشه
سرش رو به طرف من چرخوند، شعله¬هایی که از چشماش منعکس میشد باعث شد اتاق به طور محسوسی تیره بشه. بدنش به خاطر میل و خواسته¬هاش عصبی شده بود، دستاش مشتاق بودن که من رو بگیرن و حالا اون اجازه داشت.
+ قبوله؟
قبول کردن من چیزی نبود که خواسته قلبیم باشه. باید کاری رو می¬کردم که مجبور بودم. بالاخره یک روز از اینجا فرار میکنم و وقتی برگشتم خونه میتونم با یه روانشناس روش کار کنم.
_ آره
----------------------------------------------
به اتاق¬خواب من، جایی که هر شب اونجا به خواب میرفتم وارد شدیم. همون لحظه¬ای که گفتم بله، جهیون میخواست بره سر کار... اون مشتاق جواب من بود، اگر چه هرگز این رو نشون نداده بود. حالا، اون نمیتونست صبر کنه، آماده انفجار بود.
_ میتونم یه درخواستی بکنم؟
این اتاق رو دوست دارم. پنجره کوچیکی رو که به مزارع مشرف بود رو دوست داشتم. کاناپه کنار آتیش بود، جایی که من در صلح کتاب می¬خوندم. هنوز به من دست نزده بود، اما دست¬هاش دیگه تحمل صبر کردن رو نداشتن. یه نگاه تیره به من انداخت، از اینکه چیزی برای گفتن داشتم
_من عاشق این اتاق هستم میشه یه جای دیگه این کار رو بکنیم؟
این یه پناهگاه امن برای من بود، نزدیکترین چیزی که شبیه به خانه داشتم. بونز عادت داشت تو تختی که می¬خوابیدم با من سکس داشته باشه واسه همین هیچوقت احساس امنیت نمی¬کردم اما این اتاق کوچیک برام معنایی داشت. نمیخواستم اون رو با کاری که قرار بود انجام بدم، لکه¬دار کنم. هر دفعه که در بسته میشد، میخواستم بدونم که اینجا جای منه و هیچکس نمیتونه اون رو ازم بگیره
حتما جهیون فهمیده برای همین هیچ توضیحی نخواست. بدون اینکه سوال کنه، کلماتم رو قبول کرد و بیرون رفت و من هم پشت سرش رفتم تا اینکه وارد یک اتاق¬خواب خالی شد. شبیه مال من بود، با یک تختخواب بزرگ و یک پنجره زیبا. کمی بزرگتر از اتاق من بود با میزی در گوشه¬اش قرار داشت. حتی با وجود اینکه تمیز بود، اما به نظر میرسد ده ساله که ازش استفاده نشده.
+ اینجا خوبه؟
_ آره
در رو بست و با گام¬های بلند به داخل اتاق اومد. دستش رو توی جیبش کرد و دکمه¬ای رو بیرون کشید. قبل از اینکه اون رو روی  تخت بندازه،‌ بالا گرفت تا من ببینم. این اولین پرداخت من برای آزادیم بود.  احساس یه هرزه رو داشتم، اما حداقل حس نمی¬کردم که یه برده¬ام.
بهش نزدیک شدم، مطمئن نبودم میخواد چی کار کنه. اتاق تاریک بود چون ما هیچ چراغی رو روشن نکرده بودیم. با قد بلندش مقابلم ایستاد. تنفسش آروم مونده بود. اون آروم بود، انگار صد بار این کار رو کرده بود.
نمی¬دونستم چرا اما ترسیده بودم.اون قبلا من رو بوسیده بود و ازش لذت برده بودم. من رو لمس کرده بود و من اونم دوست داشتم. اما هنوز نمیتونستم حرکت کنم.
جهیون متوجه ناراحتی من شد و دستش رو تو موهام فرو برد. اون من رو به سمت خودش کشید و صورت¬های ما همدیگه رو لمس کردن. لمس انقدر نرم بود که به نظر آشنا می¬اومد، انگار سالها به من دست زده بود. این حتی آرامش بخش بود در صورتی که اون فقط من رو نگه داشته بود!
+از لحظه¬ای که تو رو گرفتم، میخواستم بکنمت
کلمات خشن و غیر رمانتیک بودن، اما اون باعث شد که کلمه¬ها بدون هیچ حس خاصی به نظر برسه
+ من هر لحظه از روز به این فکر کردم
به لبهاش خیره شدم و حرکت اونا رو تماشا کردم.
_ میخوای اذیتم کنی؟
لبش لبم رو زودگذر لمس کرد.
+ نه! ما این رو آسون میگیریم
قدرشناسی تموم من رو در بر گرفت.
این فقط یه دکمه¬ست. بقیه رو عاقلانه ازشون استفاده میکنم
سیصد و شصت و چهار تا مونده
+ کلمه امنت فایر هست
زمزمه کردم:
_کلمه امن؟
+ اگه خواستی کارم رو متوقف کنم فقط این رو بگو من تمومش میکنم
توانایی توقفش رو داشتم؟
+اما اگه اینکار رو بکنی برای اون شب دکمه نمیگیری...باطل میشه
احساس قدردانی زیادی کردم که به من اجازه داد تا کلمه امن داشته باشم. بونز کارهای وحشتناکی با من کرد. چیزهای ناگفتنی! حتی اگه میخواستم نمیتونستم اونا رو متوقف کنم. اما نباید به جهیون هم وفادار باشم بعد از همه اینا، اون من رو وادار کرد که این کار رو شروع کنم.
_ باشه
قبل از اینکه بوسه ملایمی به من بده لباش آروم لبهام رو لمس کرد. لطیف و شیرین بود، سرشار از لطافت عشق جوانی. با شکنندگی من رو بوسید و آهسته من رو به زندگی برگردوند. با هر لمس لبهاش احساس گرما تو وجودم میکردم. مثل یه معامله نبود، واقعی بود.
قبل از اینکه پیراهنم رو از روی سرم بکشه، نفس عمیقی توی دهنم کشید. با چشمای پر از اشتیاق نگام کرد مثل اینکه بدنم مثل یه صندوق پر از طلا بود. زخم¬هایی که بونز روی پوستم گذاشته بود هنوز مثل یه مارک بود، اما جهیون به اونا اهمیتی نمیداد. دهنش رو به گردنم فشرد. بازیگوشانه با فشار کمی گردنم رو گاز گرفت تا بدنم بلرزه اما نه طوری که خونریزی بکنه
وقتی دهنش گردنم رو نیشگون گرفت نوک سینه¬هام سفت شد. قبل از اینکه به طور وحشیانه پوستم رو بمکه، بوسه ملایمی بهم داد و با اشتیاق پوستم رو کبود کرد. دستم اتوماتیک¬وار روی انحنای بازوهاش رفت؛ جایی که عضله دوسر بازوش جمع شده بود. عضلاتش رو زیر انگشتام حس کردم، اینکه چقدر قوی بودن رو دوست داشتم و اینکه زیر دستم حسشون می¬کردم.
دهنش به طرف گوشم حرکت کرد و لاله گوشم رو آروم خورد و به سختی نفس میکشید. برانگیختگیش تقویت شده بود. میتونستم حس کنم چقدر من رو میخواست. میتونستم ناامیدیش رو تو صدای غرشش حس کنم.
دستاش باسنم رو گرفتن، جینم رو باز کرد قبل از اینکه با یه حرکت خشونت ¬آمیز اون رو دربیاره، زانو زد و بهم کمک کرد تا درشون بیارم. دستام شانه¬هاش رو گرفت تا تعادلم رو حفظ کنم. در حالی که احساس میکردم عضلاتش زیر پوست بی نقصش جا به جا میشدن.
باکسرم رو تا قوزک پام پایین کشید و بیرونش آورد و به کناری انداخت. زبونش رو حریصانه روی لبش کشید و وقتی بلند شد نگاه مالکانه¬ای بهم انداخت. من کاملا مال اون بودم چون دستمزد امشبم رو پرداخت کردم. اون میتونست به هر چیزی که میخواد خیره بشه و زل بزنه، دستش به طرف پام حرکت کرد و جایی که لوکاس زخمی کرده بود رو لمس کرد. انگشتاش با ملایمت زخمم رو لمس کرد یه عذرخواهی بی صدا برای همه چیز بود.
زمزمه کردم
_ اشکالی نداره..
کلمات من اون رو به لحظه برگردوند و پیراهنش رو از روی سرش کشید و بدن کاملا تراشیده¬اش رو آشکار کرد. اون هر روز صبح می¬دوید و جز پروتئین چیزی نمیخورد، اما برای واقعی بودن زیادی خوب بود!
اگه اون و من همدیگه رو تو موقعیت متفاوتی ملاقات میکردیم شاید در مترو یا رفت و امد صبحگاهی، من احساس متفاوتی بهش داشتم. ازش برای بیرون رفتن سوال میکردم و ارزو میکردم که اون قبلا با کسی قرار نذاشته باشه
شلوار و باکسر عرق کرده¬اش رو دراورد و ماشینش مغرورانه خودش رو نمایان کرد. آلتش بیشتر و ضخیمتر از مال بونز بود که مطمئن نبودم که این چیز خوبیه یا چیز بدیه.
به آلتش خیره شدم و باور نمیکردم بتونم تو درونم براش جا باز کنم. انگشتاش روی چانه¬ام حرکت کرد و نگاهم رو بالا برد، چشمهام رو مجبور کردم که به مال اون قفل بشه
+ زانو بزن
برق قدرت تو صداش موج میزد. اون تسلط کامل داشت و من در حال تسلیم شدن بودم. بازی مریض گونه¬ای رو که داشتیم بازی میکردیم رو به راحتی در حال بردنش بود.
+ حالا
باوجود درد برای زانوهام روی زمین چوبی روی زانوهام نشستم و منتظر موندم تا آلتش رو تا ته گلوم فشار بده.
فاصله بینمون رو از بین برد و آلت بزرگش درست جلوی صورت من بود. دستش موهام رو توی چنگش گرفت و محکمتر فشار داد.
+ ساک بزن
در حالی که منتظر بود تا ازش اطاعت کنم چشماش تیره شد.
افکارم رو جمع کردم و کاری رو کردم که اون ازم خواست. پایین آلتش رو گرفتم و توی دهنم فرو کردم. لحظه¬ای که تو دهنم بود مزه مایع قبل از انزالش که شور بود رو چشیدم .از پایینش زبونم رو در طول بلندیش کشیدم و رگ متورمش رو احساس کردم. چشمام رو بستم و آلتش رو تا ته گلوم بردم. من صدها بار برای بونز ساک زده بودم، با اینکه مال جهیون بزرگتر بود، اما بهتر بود حداقل جذابتر بود
وقتی به سرعت ساک زدم جهیون ناله آرومی رو ازاد کرد. انگشتاش موهام رو محکمتر گرفت طوری که کم مونده بود گردنم بشکنه. توی دهنم تلمبه زد و با من حرکت کرد
+ دهن و زبون خوبی داری
چه تعریف خوبی!
بزاق گرم دهنم رو دور آلتش چرخوندم تا کارش رو ادامه بده، امیدوار بودم تو دهنم بیاد و واسه این یه دکمه بهم بده. فکر میکردم عادلانه¬اس که این رو با ارگاسم شبانه جایگزین کنم.
دقیقه¬ها میگذشت و من احساس کردم آلتم داره منقبض میشه و پاهام به هم فشرده میشه. حس خیسی مایع قبل از انزال رو روی آلتم و باز و بسته شدن سوراخ مقعدم رو حس می¬کردم که مشتاق و منتظر بود چیزی رو حس کنه. آخرین باری بود که باهم بودیم من این رو حس کرده بودم و از خودم برای این متنفر بودم. از این حقیقت که با داشتن آلتش تو دهنم تحریک شدم متنفر بودم از این حقیقت که بیشتر ازش لذت میبردم نفرت داشتم. هروقت بونز بهم تجاوز میکرد من اون رو تحقیر می¬کردم . نمیخواستم جهیون بدونه که بدنم چطور نسبت بهش واکنش نشون میده. خجالت¬اور بود و فقط باعث میشد خودش رو بزرگتر از قبل بدونه.
پشت گردنم رو محکم گرفت و آلتش رو از دهنم بیرون کشید. اشتیاق توی چشماش از همیشه درخشانتر بود. بزاق دهنم از آلتش میچکید کاملا اماده بود تا اون رو به درونم بلغزونه.
+ برو روی تخت
وقتی بلند شدم زانوهام درد گرفت و روی تخت خزیدم. تصور کردم میخواد روی شکم بخوابم چون این چیزی بود که بونز میخواست. هرگز نمیخواست به صورتم نگاه بکنه.
جهیون پشت سرم اومد و باسنم رو گرفت. من رو چرخوند تا به پشت دراز بکشم. یه تیکه نخ تو دستش بود. تور زرد بود، مطمئن نبودم چرا یه جنایتکار یه تیکه تور زرد داره. قبل از اینکه من رو به بالای تخت سنجاق کنه مچ دستام رو به هم گره زد. بدنم بهش نشون داد که از این لذت میبره. حتی اگه میخواستم هم نمیتونستم دستام رو تکون بدم.
خودش رو روی من نگه داشت و با رانهاش رانهای من رو جدا کرد. آلتش بی صبرانه میتپید و میخواست درون من باشه. یک ماه بود آلتی رو درونم حس نکرده بودم و من مطمئن نبودم بدنم چطور اون رو تو خودش جا میده، ترجیح دادم خویشتن داری کنم.
جهیون صورتش رو به نزدیکی صورتم آورد، بوسه¬ای بهم داد که با بوسه¬هایی قبلا بهم داده بود کاملا متفاوت بود. این آتشین و سخت بود. دهنش رو به دهنم فشار داد، عملا کبودم کرد چون مصرانه میبوسید. انگشتای خیس شده¬اش به قسمت ورودیم حرکت کرد و همزمان اون رو مالید، همون احساسی رو که دفعه قبل به من داده بود بهم داد.
از این حقیقت که این رو دوست داشتم متنفر بودم.
بدون هیچ هشداری دو انگشتش رو درونم فرو کرد و میدو¬نم که اون متوجه میشه که از قبل خودم رو براش آماده کردم..
لعنت!
مقابل دهنم ناله کرد وقتی فهمید خودم رو از قبل براش آماده کردم.
+تو من رو میخوای همونقدر که من تو رو میخوام
پاسخ فوری من نه بود. اما نمیتونستم این رو بگم، این فقط یه دروغ بود و هر دو ما این رو میدونستیم که هست.
انگشت¬های خیسش به درونم بیشتر از قبل فرو می¬رفتن و اون با باز و بسته کردنشون جای بیشتری رو باز می¬کرد. لعنت بهش که کار بهتری از کاری که من کرده بودم، انجام داد.
بوسه ملایمی بهم داد.
+ تو این رو دوست داری
توی دهنش نفس کشیدم، احساس کردم دارم کنترلم رو از دست میدم و طرف شهوانیم داره فعال میشه.
پایین التش رو گرفت و اون رو روی سوراخم حرکت می¬داد. دستهاش رو پشت زانوهام قرار داد و صورتش رو بالای سرم نگه داشت. با ملایمت سر آلتش رو به درونم فشار داد. درست مثل دفعه قبل حرکت می¬کرد  با دقت نظاره¬گر من بود.
به محض اینکه ورودش رو حس کردم، برانگیختگیم از بین رفت. آلتش من رو یاد کارهای وحشتناکی که بونز باهام کرده بود انداخت. بونز هیچ¬وقت کاری نکرد که من احساس خوبی داشته باشم. همیشه دردناک بود و با توجه به هیکل بزرگ جهیون، این اصلا فرق نمیکرد.
_ نه وایستا
بیشتر درونم فرو رفت، کاملا آماده بودم و دخولش نرم و هموار بود، ولی من هنوز نمیخواستم. نمیخواستم دوباره اون درد رو حس کنم. فکر میکردم میتونم از پسش بر بیام، اما نمیتونستم.
+ من متوقف نمیشم اگه کلمه امن رو به من نگی
بیشتر درونم فرو رفت، نصف طول التش درونم بود اما فقط اون نیمه آلتش من رو از وسط نصف کرده بود.
درسته! کلمه صحیح رو فراموش کردم
_فا...
+ من اون نیستم
اون افکارم رو خوند که چطور به سمت بونز رفته بودن
+ من خودمم نه اون. این احساس خوبی داره بهت قول میدم
صورتش رو به صورتم فشرد، کل آلتش رو عمیقا درونم فرو کرد و توپاش بیرون مونده بود
+ باهام بمون
نمیخواستم بمونم.. میخواستم فرار کنم.
+ دکمه
صورتم رو گرفت و به چشمام نگاه کرد.
+ نرو
گوشه لبم رو بوسید. اون قبلا من رو اینجور صدا نزده بود و انتظار نداشتم که اینجوری صدا کنه. آلتش کاملا درونم بود، اما من با این نمیجنگیدم، بدنم رو آروم نگه داشتم، احساس کردم درونم داره کش میاد و بازتر میشه
جهیون به آرومی درونم تکون میخورد. آلتش رو ازم بیرون کشید تا اینکه سرش فقط در درونم بود. دوباره به دروم فشارش داد. وقتی بدنهامون باهم حرکت میکرد باعث ایجاد سر و صدا میشد. رطوبت درونم باعث میشد لغزیدنش درونم راحتتر بشه.
+ لعنتی...تو حس لعنتی خوبی میدی!
باسنش رو میخواست سریعتر حرکت بده، اما جلوی خودش رو گرفت. اون زیباترین اندام و حتی یه چهره عالی داشت. اون مردی بود که من با فکرش خودم رو لمس میکردم، سعی کردم وانمود کنم که این واقعی نیست. فقط یه رویا بود، من این رو میخواستم. من مجبور نبودم این کار رو بکنم
دستش به سمت آلتم رفت و طوری دستش رو روی اون حرکت می¬داد که قبلا اینکار رو کرده بود تا لذت وصف نشدنی رو به من بده.
وقتی حرکت درون من براش راحت¬تر از قبل شد، ناله¬ای کرد
+ لعنتی!
محدودیت¬هارو کنار زدم نه اینکه ازشون دور بشم اما باعث قوس کمرم شد، من بیشتر از این ازش میخواستم. الت تپنده بزرگش احساس عجیبی درونم ایجاد میکرد اما این احساس مست کننده بود. خشن و ناهنجار مثل کاری که بونز میکرد، نبود. شاید به خاطر این بود که با اون هیولا همیشه خشک بودم و احساسی نداشتم اما با کرو ما باهم به طور بی نقصی حرکت میکردیم.
شروع کردم واقعا ازش لذت ببرم.
جهیون چهره¬اش رو به صورتم فشرد و لب پایینم رو مکید، دستش به سمت سینه¬ام رفت و نوک سینه¬ام رو نیشگون گرفت. این درد داشت اما از راه خوبش! ازار دادن و نیش زدن توی سکس باعث میشد حس بهتری بده. سراخ کوچولوم بازتر میشد. احساس کردم شیره وجودم چکید و به مالفه¬های زیرم ریخته شد.
محکمتر به درونم فشار داد. وقتی بهم تلمبه میزد باعث میشد بالای تخت که به دیوار چسبیده بود بخوره و ایجاد صدا کنه. عرق از روی سینه¬اش میچکید. سکسی به نظر میرسید وقتی از تموم انرژیش استفاده میکرد. مثل خدای دنیای زیرزمینی بود، قدرتمند و تاریک به نظر میرسید.
پاهام رو از هم جدا کردم تا جایی که میتونم اون رو تو خودم جا بدم، من هر اینچ آلتش رو میخواستم، میخواستم اون رو بیشتر بهم بده. دستش رو از روی سینه¬ام برداشت تا تموم قدرتش رو روی ضربات سنگینی که به درونم میزد بزاره.
اون داشت می¬اومد میتونستم این رو در اعماق وجودم احساس کنم. پاهام به لرزه افتاد همچنان که گرما درونم میجوشید و شکمم منقبض شد و آلتم آماده انفجار بود. به خاطر چیزی که حس میکردم از خودم متنفر بودم، اما همچنین میخواستم این اتفاق بیش از هر چیزی تو دنیا رخ بده.
جهیون میدونست من دارم منفجر میشم. نگاه پیروزمندانه تو چشماش انگار که من رو قبلا داشته و کاملا از این موضوع آگاهی داشت رو نشون می¬داد
+ میخوام تمام آبم رو بهت بدم.
محکمتر به درونم فشار داد. آلت بزرگش درونم بزرگتر شده بود و سوراخ من رو بازتر کرده بود.
کلماتش نباید روی من اثری بزاره اما گذاشت. ستون فقراتم تنگ شد و سرخوشی پیچید و من متوجه هیچ چیز نبودم. لذتش سفید و کور کننده بود. نمیتونستم هیچ کاری بکنم جز اینکه احساس قوی درونم رو آزاد کنم. دهنم رو تا جایی که ممکن بود محکم بستم، چون از فریاد کشیدن امتناع کردم. من قبول نمیکردم که بهش بگم من دارم بخاطر آلتش به ارضا میرسم. آلت مردی که من رو دستگیر کرده و از اینکه بزاره برم امتناع کرده و حال من رو مجبور کرد که بیام.
و من ازش متنفر بودم
به طور لعنتی خیلی ازش نفرت داشتم.
جهیون لبهاش رو از لبام جدا کرد و به درونم ضربه میزد. با هر ضربه و فشار توپای گرمش به باسنم سیلی میزد. زبونش دهنم رو حفر میکرد به خاطر همین نمیتونستم صدای رها شده¬ام از سر لذت رو ساکت کنم. صدایی بلند و واضح از دهنم بیرون اومد.
لعنتی..!
مقابل لبام لبخند زد و از پیروزیش لذت برد.
+ سوراخت خیلی تنگه نمیتونم برای پر کردنش صبر کنم
توری که دستم باهاش بسته شده بود رو کشیدم چون میخواستم آزاد باشم. میخواستم اون بازوهای قویش رو بگیرم و نگه دارم. میخواستم ناخنهام رو تو پوستش فرو کنم تا اینکه ازش خون بیاد.
ارگاسمم با قدرت در حال سوختن بود. تا اینکه به آرومی شروع به محو شدن کرد. ناله¬ای از لذت از دهنم خارج شد چون هنوز هم پس لرزه¬هاش رو داشتم حس می¬کردم تا وقتی که جهیون به کارش ادامه می داد.
در حالی که درونم تلمبه میزد ناله کرد. چند ضربه دیگه بهم زد قبل از اینکه من رو همونطور که گفته بود پر کنه، پیشونیش رو پیشونیم فشار داد و وقتی که رها شد محکم روی من ایستاد، حتی وقتی که با ناله¬ای توی درونم آزاد میشد، آلتش سفت و محکم بود.
+ همش رو بگیر
پاهام رو بازتر کردم چون میخواستم تماما ازش پر باشم. هنوز تو اوج لذت بودم و در یه حالت ذهنی متفاوت. ناله دیگه¬ای از لبهام خارج شد، چون احساس رضایت بیشتری داشتم که شیره وجودش داره درون من جا میگیره
وقتی داشت ارضا میشد چشماش تیره¬تر بود. آهی عمیق از لباش از سر لذت بیرون اومد، عمیق از پشت گلوش. آلتش اهسته نرم شد و از حالت قبلش بیرون اومد. دهنش دهنم رو به کام گرفت و بوسه ملایمی بهم داد. نمیدونستم توانایی لذت بخشیدن داره
(یعنی فقط بلده حال آدم رو بگیره اما این بار داره لذت میده)
+ بهت قول دادم که ازش لذت میبری
گونه¬هام از خجالت سرخ شدن. نمیتونستم چیزی رو که ازش لذت میبردم رو پنهون کنم. این مرد من رو در برابر اراده¬ام زندانی کرده بود. من ازش خواهش کردم که بذاره من برم، اما اون امتناع کرد و حالا من باهاش خوابیدم و ازش خوشم اومد. اولین ارگاسم رو که ماهها میخواستم رو به من داد.
این یه خیانت بود.
قبل از اینکه آلتش رو از درونم بیرون بکشه،‌ زیرگلوم رو بوسید .
نسبت به قبل کوچکتر بود اما اندازه¬اش هنوز با ابهت بود. نمیتونستم باور کنم که درون من جا گرفته بود و نمیتونستم باور کنم که چقدر ازش لذت بردم.
رفت پایینتر و سر آلتم رو بوسید و مایع انزالم رو با زبون از روی شکمم پاک کرد. شهوت انگیزتر از اون چیزی بود که فکرش رو می¬کردم. وقتی سرش رو بلند کرد با نیشخند زبونش رو روی لبش کشید
+ یه دکمه رفت..

Buttons And Lace [ season 1 : Completed ]Where stories live. Discover now