شخصیت ها:
جئون جونگ کوک : ۲۸ ساله، عکاس
کیم تهیونگ : ۲۵ ساله، بازیگر و مدل
پارک جیمین : ۲۶ ساله، عکاس
جونگ هوسوک : ۳۰ ساله، عکاس و مدیر برنامه ریزی
کیم سوکجین : ۳۱ ساله، خواننده، استاد موسیقی و مدیر یکی از بخش های کمپانی موسیقی و سرگرمی
کیم نامجون : ۳۰ ساله، مدیرعامل کمپانی موسیقی و سرگرمی
مین یونگی : ۲۹ ساله، مدیر عامل و سهامدار کمپانی سرگرمی
کیم نام هی : ۲۵ساله ، مدل و بازیگر
چا سون ها : ۳۲ ساله، مدیرعامل شرکت مدلینگفصل اول
بی نظمیدر ماشین را باز کرد و یک پایش را بیرون گذاشت. دستش را دراز کرد و کوله چرمی را که روی صندلی کنارش بود به همراه پاکت زیر آن برداشت و از ماشین خارج شد. همیشه عادت داشت موقع راه رفتن نگاهش فقط به زمین و کفش هایش باشد. حیاط استودیو را رد کرد و بعد از عبور از ورودی طبقه همکف وارد سالن انتظار بزرگ آنجا شد. صدای پوتین های سنگینش بر روی کفپوش سالن در فضا میپیچید. هوسوک با عجله به سمتش آمد.
- زود رسیدی!
سرش را بلند کرد و نگاهی به او انداخت. چهره ی مضطرب او نشان از یک بی نظمی یا اتفاق ناگوار میداد. کنار شقیقه اش تیر کشید.
- دیشب از سردرد نخوابیدم، برای همین زود از خونه زدم بیرون
هوسوک که در حال کندن پوست لبش با دندان بود دستپاچه تر شد. زیرا میدانست وقتی او سردرد باشد به زمین و زمان گیر میدهد و حالا بی شک دعوای بزرگی در راه بود. کمی این پا و آن پا کرد تا بتواند حرفش را بزند اما نتوانست و ترجیح داد اول آرامش کند.
- الان برات قهوه میارم حالت جا بیاد
سرش را به معنی قبول تکان داد و به سمت دفتر کارش که در طبقه بالا قرار داشت حرکت کرد. هنوز قدم اول را بر روی پله ها نگذاشته بود که جر و بحث دو نفر را به وضوح شنید. مسیرش را به آن سمت کج کرد. در انتهای سالن مقابل در ورودی یکی از اتاق های آتلیه جیمین را دید که با فردی نا آشنا در حال بحث بودند. به آنها نزدیک میشد که سو آن یکی از منشی ها به سمتش دوید.
- سلام کی رسیدید؟
سر جایش ایستاد و نیم نگاهی به او انداخت. دختر ترسیده و دستپاچه کنارش ایستاده بود. سوال مسخره ای پرسیده بود و دقیقا قصدش فقط متوقف کردن او بود. دوباره به راه افتاد و به آن دو نفر رسید.
- مشکل چیه؟
جیمین که دست به کمر پشت به او ایستاده بود با شنیدن صدایش به سرعت به سمتش چرخید و بدون جواب فقط به او زل زد. وقتی جوابی از جیمین دریافت نکرد نگاهی به مرد دیگر انداخت و دوباره خط نگاهش را به سمت جیمین برگرداند و سوالی نگاهش کرد. جیمین لب هایش را با زبان تر کرد و آهسته گفت:
- خودم حلش میکنم جونگ کوک
مطمئن بود مسئله انقدری مهم هست که همه دستپاچه و نگران شده اند اما بقدری از سردرد شدیدش کلافه بود که ترجیح داد به دفترش برود.
- زودتر چون صداتون رو اعصابمه
مرد پشت سر شکه شده به او نگاه میکرد. کوک را یکبار دیگر دیده بود اما وصفش را چه در زمینه کار حرفه ای اش و چه در زمینه اخلاق بشدت بدش بسیار شنیده بود. جونگ کوک چرخید تا مسیر آمده را برگردد و به دفترش برود که فردی مقابلش ایستاد و مسیرش را سد کرد. سرش را بالا آورد و با اخم بزرگی میان ابروهایش به او نگاه کرد. پسر را نمیشناخت اما از چهره ی بسیار زیبایش مشخص بود یا بازیگر است یا مدل و یا یک خواننده. چندان برایش اهمیتی نداشت زیرا حرفه ی او عکسبرداری از همین قشر افراد بود. بقدری مشغله ی کاری اش زیاد بود که هیچ کدام از این افراد را نمیشناخت و البته علاقه ی چندانی هم برای دنبال کردن سلبریتی ها نداشت. زندگی اش خلاصه شده بود در کار و حتی برای تفریح هم به طبیعت میرفت و عکاسی میکرد. سوالی به پسر روبرویش نگاه کرد. پسر با جسارت به او زل زده بود و طلبکارانه نگاهش میکرد. بلاخره طرف مقابلش به حرف آمد و سکوت بینشان را شکست.
- شنیده بودم توی کارتون حرفه ای عمل میکنین اما ظاهرا خلافه اینه
یک تای ابرویش را بالا داد و به هوسوکی که حالا با فاصله ی نیم قدم پشت پسر ایستاده بود نگاه کرد. هوسوک دستپاچه جلو آمد میدانست جونگ کوک اوضاع را خرابتر میکند.
- بچه ها توی تنظیم برنامه اشتباه کردن و بهشون اطلاع ندادن ساعت عکسبرداریشون تغییر کرده. ما حلش میکنیم کوک
جونگ کوک بدون نگاه کردن به پسر از کنارش گذشت و به دفترش رفت. کوله پشتی اش را به همراه پاکت روی میز قرار داد و خودش را روی صندلی ولو کرد. چشمانش را بست و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد و با دو انگشت شصت و وسط شقیقه هایش را کمی مالید. دو تقه به در خورد و صدای باز شدن در اتاق آمد اما چشمانش را باز نکرد. بوی خوش قهوه در فضا پیچید پس مطمئنا هوسوک آمده بود. صبر کرد تا اگر حرفی برای گفتن دارد بزند و اگر نه اتاق را ترک کند.
- دارو خوردی؟
دستش را پایین آورد اما چشمانش را باز نکرد.
- آره اما دیگه تاثیری نداره روم
- میخوای برات از دکتر وقت بگیرم؟
بازدم خسته اش را بیرون داد. آخرین باری که دکتر رفته بود برایش آرامبخش تجویز کرده بود که فقط باعث خواب آلودگی اش شده بود.
- نه نیازی نیست
چشمانش را باز کرد و سرجایش صاف نشست. خودش را به سمت میز کشید و ماگ قهوه اش را برداشت. همزمان تبلتش را برداشت و نگاهی به برنامه امروزش انداخت تا با چک مجدد چیزی را از قلم نیندازد. زیر لب در حالیکه مخاطبش خودش و هوسوک بود آرام برنامه را مرور کرد:
- خب... اول محصولات آرایشی... این برند جدیده؟
هوسوک اوهوم زیر لبی گفت و دو دستش را روی میز گذاشت و کمی خودش را به جلو خم کرد تا او هم صفحه تبلت را ببیند.
- کلکسیون جدید کارتیه...مدلش اومده؟
هنوز هوسوک جوابی نداده بود که در اتاق باز شد و پسری که قبلتر جلوی او را گرفته بود به همراه مردی که با جیمین بحث میکردند بدون اجازه وارد اتاق شدند. در واقع مرد سعی داشت جلوی پسر را بگیر که مشخص بود موفق نشده است. جونگ کوک با چشمانی که به خاطر سردرد و بی خوابی به خون نشسته بودند با اخم بزرگی به پسر زل زد. پسر بلافاصله با صدای بلند شروع به حرف زدن کرد.
- شما فکر کردین وقت من انقدر بی ارزشه که بگین الان برو دو روز دیگه بیا؟ همین الان باید عکسبرداری منو انجام بدین
جونگ کوک بدون تغییر حالت یا مسیر نگاهش با لحنی خشک و سرد گفت:
- برو بیرون
تهیونگ انتظار چنین حرفی را نداشت. او یک بازیگر معروف بود که به تازگی جزو سوپر استارها شناخته میشد. نمیدانست فرد روبرویش او را واقعا نمیشناسد که چنین رفتاری دارد و یا به عمد میخواهد تحقیرانه برخورد کنه. به همین خاطر عصبی قدمی جلو گذاشت و از میان دندان هایی که به هم فشارشان میداد گفت:
- نرم بیرون میخوای چیکار کنی؟
جونگ کوک خیلی خودش را کنترل کرد تا بلند نشود، یقه ی پسر را در مشت نگیرد و او را به دیوار نکوبد. هوسوک و جی هیون منیجر تهیونگ ترسیده به جونگ کوک و دست های مشت شده اش نگاه میکردند. جونگ کوک ماگ قهوه اش را روی میزد گذاشت، از جایش بلند شد و بدون چشم برداشتن از تهیونگ میزش را دور زد و مقابل او ایستاد. تقریبا هم قد هم بودند و حالا با فاصله یک وجب صورت های عصبانیشان مقابل هم قرار داشت. جونگ کوک دستانش را در جیب شلوار فرو برد تا مانع فرود احتمالی مشتش در چانه ی پسر شود.
- اسمت چیه؟
تهیونگ پرخاشگرانه با پوزخند پرصدایی جواب داد:
- یعنی نمیدونی؟... مهم نیست.تو وظیفه اتو انجام بده
جی هیون با شنیدن این حرف سراسیمه قدمی جلو گذاشت و تهیونگ را عقب کشید. در گوشش زمزمه کرد:
- چرا چرت و پرت میگی؟
سپس مقابل جونگ کوک خم شد و با دوبار تعظیم گفت:
- متاسفم ببخشید
جونگ کوک صورتش را کمی به سمت هوسوک چرخاند اما مسیر نگاهش به چشمان تهیونگ را تغییر نداد.
- قراردادشونو فسخ کن
صدای نفس های عصبی تهیونگ به وضوح شنیده میشد. جی هیون بیچاره شوکه شده به سمت جونگ کوک رفت.
- متاسفم قربان لطفا آروم باشین. الان... هر دوتون یکم عصبی هستین... این کارو نکنین... ببخشید تهیونگ منظور بدی نداشت
جیمین که وارد اتاق شده بود و صحبت جونگ کوک را شنید. او همیشه میانجی جونگ کوک و مشتری هایشان بود در غیر اینصورت با اخلاق تند او تا الان ورشکست شده بودند. چشمانش را در حدقه چرخاند، قدمی جلو گذاشت و کنار تهیونگ ایستاد.
- باهم حلش کنیم بهتر از جنگ و دعوا نیست؟
هوسوک به سرعت از او پشتیبانی کرد.
- آره آره بشینین ببینیم چیکار میشه کرد
جی هیون خوشحال از حرف آن دو، بازوی تهیونگ را در دست گرفت و او را به سمت یکی از مبل های موجود در اتاق کشاند تا بنشیند. خودش نیز کنارش نشست و مضطرب به جونگ کوک نگاه کرد. جیمین پوفی کرد و نشست. جونگ کوک دو قدم عقب رفت و به میزش تکیه داد. نگاهش را از پسر گرفت و به کفپوش جلوی پایش داد.
- میشنوم
مخاطبش جیمین بود و او متوجه آن شد.
- هفته قبل برای امروز ساعت ۹ صبح نوبت عکسبرداری برای شات های فیلم بلک رز رو داده بودیم اما بخاطر تغییر برناممون عکسبرداریشونو موکول کردیم به پسفردا. متاسفانه بچه ها با منیجر ایشون هماهنگ نکردن و این مشکل پیش اومده
- خب؟
- ظاهرا ایشون پسفردا به هیچ عنوان نمیتونن بیان و فقط امروز تونستن وقتشونو خالی کنن
جونگکوک پوزخند صدا داری زد.
- خب؟
تهیونگ از خشم دستش را مشت کرد.
- به نظر من هر دو طرف تایمای خالیمونو بگیم تا برای یه زمان به توافق برسیم
جونگ کوک شقیقه هایش به شدت نبض میزد و حوصله ی کشمکش برای این مورد مسخره را نداشت. تکیه اش را از میز برداشت و آن را دور زد و روی صندلی اش نشست. تبلتش را برداشت و در حین نگاه کردن مجدد به برنامه اش گفت:
- اوکی برین دفتر تو و برنامتونو باهم فیکس کنین
تهیونگ از این همه بی ادبی خونش به جوش آمد. دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما قبل از او هوسوک گفت:
- اما ماهم کل تایمامون پره. هفته آینده هم که میری مسکو و یک هفته نیستی.
جی هیون نیز بلافاصله اضافه کرد:
- تایم امروزو ماهم بزور خالی کردیم. تهیونگ سر فیلم برداری یه سریالم هست و فکر نکنم بتونیم تایم دیگه ای بیایم
جونگ کوک پوفی از روی کلافگی کرد و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. دوست داشت سریعتر از شر افراد حاضر در اتاقش خلاص شود. نگاهش به سقف بود اما ذهنش در برنامه ی کاری امروزش میچرخید. کمی آنها را جابجا کرد و به تنها نتیجه ای که رسید ساعت ۹ شب بعد از پایان آنها بود. او هیچگاه شب کار نمیکرد اما برای اتمام این جنجال تنها راه حل بود.
- شب میتونی بیای؟
تهیونگ از میان دندان های بهم چفت شده اش گفت:
- چه ساعتی؟
- ۹ خوبه
تهیونگ با گفتن اوکی به سرعت از جایش بلند شد و اتاق را ترک کرد. جی هیون اما قبل از ترک آنجا چندین بار به جونگ کوک و دو نفر دیگر ادای احترام کرد و بعد از تشکر با خوشحالی خارج شد.
جیمین بازدمش را با صدا بیرون داد و کمی خودش را روی مبل پهن کرد.
- پسر چه روز گهیو شروع کردیم.
هوسوک خنده ی بلندی کرد و روی مبل روبروی جیمین نشست.
- من یه لحظه به خودم ریدم. گفتم الان کوک میزنش، اونوقت میشیم سرتیتر اخبار که سوپراستار مملکتو بگا دادیم
جیمین خنده ی کوتاهی که بیشتر شبیه پوزخند بود کرد.
- اونم این بچه خوشگله نازنازیو
جونگ کوک حوصله ی حرف های خاله زنکی آنها را نداشت. چشمانش را بست و با بی حالی گفت.
- گمشین بیرون. ۱۰ دقیقه دیگه پایینم تا شروع کنیم
جیمین با چشم و ابرو به هوسوک اشاره ای کرد که سریعتر آنجا را ترک کنند. با رفتن آن دو جونگ کوک چشمانش را باز کرد و به سمت میز خودش را جلو کشید. ماگ قهوه اش را برداشت و با اولین قورتی که از آن نوشید صورتش را جمع کرد و قهوه را در ماگ برگرداند.
- لعنتی اینکه یخ کرده
ماگ را با ضرب روی میز گذاشت و در دلش گفت " حالا با این سردرد لعنتی باید تا آخر شبم کار کنم... شاشیدم توی این کار ".
--------
خسته خودش را به دفتر کارش رساند. چراغ را روشن نکرد زیرا سردردش حتی ذره ای بهبود نیافته بود و احساس میکرد چشمانش هر لحظه ممکن است کور شوند. روی کاناپه دراز کشید و کوسن را زیر سرش گذاشت. یک ربع وقت داشت تا کار آخرش را انجام بدهد پس میتوانست با بستن چشمانش کمی از خستگی و دردش کم کند. احساس تهوع و سرگیجه میکرد. از ناهار به بعد فقط چند کاپ قهوه خورده بود تا شاید حالش بهتر شود اما بیفایده بود. تقه ای به در خورد و در اتاق به آرامی باز شد. لای چشمانش را باز کرد و در نوری که از باریکه در وارد میشد هوسوک را دید.
- شام گرفتم بیارم اینجا برات یا میای پایین؟
گرسنه بود اما بخاطر حالت تهوعش تصمیم گرفت چیزی نخورد.
- نمیخورم. ۹ پایینم
این حرفش به منزله این بود که تا آن موقع هیچکس دیگر مزاحمش نشود. هوسوک باشه ای زیر لب گفت و در را به آرامی بست.آلارم گوشی اش را برای ۸:۵۹ دقیقه تنظیم کرد و مجددا چشمانش را بست. در تمام مدت خوابش نبرده بود و فقط در ذهنش ادیت هایی که بر روی کار تبلیغ نوشیدنی میخواست سوار کند را مرور میکرد. با صدای آلارم به سختی از جایش بلند شد و خودش را به طبقه ی پایین رساند. اولین شخصی که مقابلش قرار گرفت سو آن بود.
- همه چیز آمادست؟
سو آن سریع به سمتش چرخید و جواب داد:
- بله لباس پوشیده دارن گریمش میکنن
جونگ کوک سری به معنای متوجه شدن تکان داد و وارد آتلیه شماره ۳ شد. همه در حال رفت و آمد بودند و به سرعت کارهایشان را انجام میدادند. دوربینش را از روی میز برداشت و از میان لنزها، لنز مورد نظرش را روی آن سوار کرد. صحنه را از نظر گذراند و زاویه های مختلف را چک کرد. تهیونگ با یک پیراهن گشاد ساتن سفید و شلوار ست آن وارد شد. قرار بود با توجه به موضوع فیلمنامه عکس های اغواگرایانه ای از او بگیرد. تهیونگ بر روی کاناپه نشست و دمپایی اش را از پایش در آورد. پاهای برهنه اش را بر روی مبل قرار داد و شروع به گرفتن ژست های مختلف کرد. جونگ کوک به سرعت عکس هایی از زاویه های مختلف از او میگرفت. هر چند دقیقه یکبار حالتی را به اون میگفت و تهیونگ در آن حالت ژست های مختلف میگرفت و دوباره او به سرعت عکس میگرفت. چند لباس عوض کرد و بازهم عکس های بیشتری گرفت. جونگ کوک به سمت کامپیوتر رفت و نگاهی اجمالی به عکس ها انداخت. اما هیچکدام آنچنان که باید مورد قبولش نبودند. درد زیاد چشم هایش کمی باعث تاری دیدش شده بود. اما نباید کاری تحویل میداد که در خور او نباشد. به جای قبلی اش برگشت و مقابل تهیونگ ایستاد. با دقت به چهره و حالتش نگاه کرد. به سمت لباس های روی رگال رفت و چندتا از آنها را از نظر گذراند و در ذهنش روی تن تهیونگ تجسم کرد. سپس یکی را انتخاب کرد و گفت:
- اینو بپوش
سپس رو به گریمور گفت:
- به صورتش پودر بزن،برق میزنه
تهیونگ کلافه از جایش بلند شد. بشدت خسته بود و واقعا توان ادامه نداشت. اما به ناچار از جایش بلند شد زیرا حوصله ی بحث کردن با جونگ کوک وحشی را نیز نداشت. لباس مورد نظر را پوشید و آرایشش تجدید شد. کوک صندلی چوبی را رو به پرده سبز رنگ قرار داد و از تهیونگ خواست تا رو به او و پشت به پرده بنشیند. خودش جلو رفت و حالت نشستن او را درست کرد. یقه ی لباس را جابجا کرد تا کمی از ترقوه ی تهیونگ نمایان شود. دستش را زیر چانه اش قرار داد و زاویه صورتش را مشخص کرد. سپس از او فاصله گرفت و سر جایش رفت و مشغول عکس گرفتن شد. پس از پایان کارش به سمت کامپیوتر رفت و با نگاه کردن به عکس ها راضی از کارش دوربین را روی میز گذاشت و بی حرف از آتلیه خارج شد. تمام کارکنانش به اخلاق او وارد بودند، این حرکت به معنای پایان عکسبرداری بود. جیمین با صدای بلند رو به همه گفت:
- خسته نباشین بچه ها، کار همگی خوب بود
تهیونگ موبایلش را از جی هیون گرفت و نگاهی به ساعت آن کرد. با دیدن ۱:۳۰ بامداد ابروهایش بالا پرید. زمان برایش به سرعت گذشته بود و الان از شدت خستگی روی پایش بند نبود. به داخل اتاق لباس رفت و لباس های خودش را پوشید. با گفتن خسته نباشید به افراد از آنجا خارج شد و بعد از خروج از ساختمان به سمت ونش که جی هیون در آن منتظر او بود رفت. از دور چشمش به آن طرف خیابان افتاد و جونگ کوک را دید که به سمت تنها ماشین پارک شده در آنجا میرود. تهیونگ از رفتار صبحش پشیمان بود، او در کل فرد آرامی بود اما بخاطر فشار کاری چند وقت اخیرش اعصابش کمی تضعیف شده بود. میدانست جونگ کوک نقشی در بی نظمی بوجود آمده نداشته و با رفتار حرفه ای که امشب از او دیده بود ترجیح میداد بخاطر رفتار صبحش از او عذرخواهی کند. پس به سرعت قدم هایش اضافه کرد و به سمت او رفت. جونگ کوک به ماشین رسید. دستش را سمت دستگیره برد تا آن را باز کند اما درد شدیدی که در جمجمه اش پیچید باعث شد سر جایش بایستد. برای لحظه ای دیدش سیاه شد و سرگیجه گرفت. دستش را بالا برد و روی سقف ماشین قرار داد تا از افتادنش جلوگیری کند. همان لحظه تهیونگ به او رسید.
- آقای جئون
جونگ کوک قادر به جواب دادن یا برگشتن به سمت او نبود. تهیونگ مجددا او را صدا زد.
- آقای جئون
اما دوباره جوابی نگرفت. از تصمیمش برای عذرخواهی پشیمان شد و در دلش گفت" بدرک من خرو بگو میخواستم از توی حرومزاده معذرت بخوام ". قدمی عقب گذاشت و خواست بچرخد و از او دور شود اما با افتادن کوله پشتی کوک از دستش سر جایش ایستاد. با تعجب به جونگ کوک که از جایش تکان نمیخورد نگاه کرد. با شک قدمی جلو گذاشت و دوباره او را صدا زد. اما جونگ گوک چشمانش را بسته بود و فقط در دل دعا میکرد تا جلوی این پسر سقوط نکند. تهیونگ کنارش قرار گرفت و با تعجب به چهره ی جمع شده ی جونگ کوک که چشمانش را بسته بود نگاه کرد. دستش را روی بازو او قرار داد.
- حالتون خوبه؟
کوک سرش را آرام به معنای پاسخ مثبت تکان داد اما همین تکان کوچک باعث پیچیدن درد بیشتر در سرش شد. چشمانش را بیشتر به هم فشرد که از دید تهیونگ دور نماند. چند نفس عمیق کشید و به زحمت چشمانش را باز کرد. باید تحمل میکرد تا به خانه برسد. کمی سرش را به سمت تهیونگ چرخاند و در کوچه نیمه تاریک نگاهی به او انداخت.
- چیزی میخوای؟!
تهیونگ مطمئن بود حال جونگکوک خوب نیست. اول خم شد و کوله پشتی که روی زمین افتاده بود را برداشت. درحالیکه آن را به سمت او میگرفت گفت:
- اومدم ازتون بخاطر رفتار صبحم معذرت خواهی کنم و ممنونم برای وقتی که امشب گذاشتین
جونگ کوک انتظار این رفتار را از سوی او نداشت. نگاه سردش روی صورت تهیونگ چرخید و دست آخر تنها توانست بگوید:
- مهم نیست
کوله اش را از تهیونگ گرفت و سوار ماشین شد و بدون توجه دیگری به او به راه افتاد. تهیونگ لپ هایش را باد کرد و شانه هایش را بالا انداخت. زیر لب گند اخلاقی گفت و به سمت ون حرکت کرد.---------
- تهیونگ...ته بیا عکساتو ببین
تهیونگ روی صندلی نشسته بود و گریمور مشغول کرم زدن به صورتش بود. جی هیون تبلت را جلوی صورت تهیونگ گرفت تا بدون تکان خوردن بتواند آنها را ببیند. یکی یکی عکس ها را رد میکرد و نظر شخصی خودش که البته همگی ختم به تعریف و تمجید بود را میداد. تهیونگ از دیدن عکس ها ناخواسته لبخندی بر روی لبش نشسته بود. از همه زیباتر عکس آخری بود که جونگ کوک خودش لباس انتخاب کرده بود. تهیونگ در دلش گفت " لعنتی کارت حرف نداره " . در تمام این دوهفته که از روز عکسبرداری گذشته بود تقریبا هر روز او ناخواسته در بخشی از ذهنش جونگ کوک را بیاد می آورد. شخصیت عجیب و سرد پسر تهیونگ را جذب کرده بود و او جونگ کوک را در لیست هنرمندان محبوبش قرار داده بود.
- نظرت چیه؟ عالی ان مگه نه؟
جی هیون با لبخندی بزرگ از تهیونگ پرسید. تهیونگ اوهومی از گلو گفت و چشمانش را بست تا گریمور باقی کارش را انجام بدهد.
- راستی شنیدم جئون جونگ کوک توی روسیه بستری شده
تهیونگ بلافاصله چشمانش را باز کرد و شکه از آینه به جی هیونی که حالا کمی از او فاصله گرفته بود و سرش در تبلت بود نگاه کرد. چیزی در دلش فرو ریخت. خاطره آن شب جلوی ماشین در ذهنش تداعی شد. حال جونگ کوک بد بود و شاید در آنجا هم دوباره حالش بد شده است.
- چرا؟
جی هیون غرق عکس ها بود و متوجه سوال تهیونگ نشد.
- هیونگ با توام
تهیونگ با صدای بلندی گفت که باعث شد جی هیون در جایش بپرد.
- چی؟
- میگم چرا بیمارستانه؟
جی هیون کمی فکر کرد تا یادش بیاید علت چه بوده است اما بازهم بخاطر نیاورد. در تبلت سرچ کرد و با خنده ی کوتاهی گفت:
- خبر اول شده فعلا... اوووم... آها نوشته بخاطر حساسیت به دارویی که برای سردرد بهش تزریق کرده بودن... بیچاره چه بدشانسی ام آورده، اینجا نوشته هفته دیگه هم نمایشگاهش توی هامبورگ بوده که به تعویق انداختن.
تهیونگ ناخواسته لب هایش آویزان شد و در دلش ناراحتی عجیبی را حس کرد. اوهومی زیر لب گفت و صورتش را به سمت گریمور چرخاند تا او به کارش ادامه بدهد. جی هیون به میز پشتش تکیه داد و درحالیکه به دیوار روبرویش نگاه میکرد گفت:
- ولی خیلی عجیبه ، با این اخلاقش چقدر هنرمنده ها... تنها کسیه که دیدم تاحالا هیچکسیو به عنشم حساب نمیکنه...اما بازم همه دنبالشن واسه هنرشو کار حرفه ایش
تهیونگ بشدت با او موافق بود. قبل از رفتنش به استودیو او یکی دیگر از بازیگران به او در مورد اخلاق جونگ کوک تذکر داده بود هرچند بدترین حالتش را بعد خودش به چشم دید. نمونه کارهایش را قبلا دیده بود و یکی از آرزوهایش همکاری با او بود که حالا محقق شده بود. چشمان سرد جونگ کوک را بخاطر آورد. چشمان سیاهش در مقابل سفیدی پوستش زیادی خاص بودند. چهره ظریفی نداشت اما بشدت زیبا و جذاب بود. قدش یک یا دو سانت از خودش بلندتر بود اما هیکل درشت تری داشت. عضلات بزرگش گواه ورزش حرفه ای بود که انجام میداد. روی دستش خالکوبی هایی دیده بود که روی پوست سفید بدنش او را سکسی تر کرده بود. یک لحظه به خودش آمد و از ذهنش گذشت " به چی فکر میکنی مرتیکه؟ ". سرش را به چپ و راست چندبار تکان داد تا از فکرش خارج شود. او حتی نمیدانست آیا بازهم او را خواهد دید یا نه. تنها کاری که میتوانست بکند این بود که آرزو کند او زودتر بهبود پیدا کند.ادامه دارد....
YOU ARE READING
Start Happiness
RomanceStart Happiness( شروع شادی ) [پایان یافته] خلاصه: جئون جونگ کوک کسی که توی زندگیش اتفاقات ناگوار زیادی افتاده حالا با ورود کیم تهیونگ به زندگی اش قراره روزای خوبی رو تجربه کنه و قلب سردش دوباره گرم بشه . اما ظاهرا اون گذشته لعنتی هنوز دست از سرش برن...