لعنتی به شانسش انداخت باید تو این بارون پیاده برمیگشت خونه،انگشتای یخ زده شو داخل جیباش برد و پاهاش که از فرط خستگی روی زمین تقریبا کشیده میشدن و به سمت عابر پیاده هدایت کرد
لبای خشکیده شو برد داخل دهنش و از گرما و رطوبت دهانش استفاده کرد تا یخ لباهاشو باز کنه
نگاهشو به دختر نوجوونی داد که بدون چتر زیر بارون میدووید و به این فکر کرد که چقد قبلا عاشق این کار بوده اما جونکگوگ این عادت و از سرش انداخته بود
اخه اون از برف و بارون متنفر بود
با یاداوری اون سالا لبخند کمرنگی گوشه ی لبش نشست و نفس عمیقی کشید و اجازه داد بوی خاک بارون خورده وارد ریه هاش بشهفلش بک
-جین اگه خیس بشی نمیذارم وارد خونه بشی
صورتم که به سمت اسمون بود و سمت جونکگوگ که با اخم بهم زل زده بود و تهدیدم میکرد چرخوندم و زبونی براش دراوردم که اخمشو بیشتر کرد
لبخندی دندون نما به صورت تو هم رفتش زدم و دوباره صورتم و سمت اسمون بردم و اجازه دادم قطره های بارون روی صورتم فرود بیان
چطوری میتونست از این قطره های خیس بدش بیاد؟
_باتوم جین
خواستم بازم بی توجهی کنم که صدای تهیونگ و با ته مایه ی خنده شنیدم
_جین تو که نمیخوای جونکگوگ امشب از خونه پرتت کنه بیرون بیبی؟
_آیش خیله خب
با لبای اویزون به سمت تهیونگ رفتم و تهیونگ سریعا دستای گرمش و سمتم اورد و دست سردم و ما بین دستاش گرفت و به سمت لباش برد و نفس گرمشو به دستام انتقال داد
نگاهم به نگاه جونکگوگ که روی دستامون بود برخورد کرد،باهمون اخم همیشگیش به دستامون نگاه میکرد و منتظر بود تا سوار ماشین شیم
چهرش مثل همیشه بود اما یچیزی درست نبود،اخماش همیشه انقد دائمی نبودن،معمولا خنثی بود تا اخمالو،تو چشماش یه حسی بود که تفصیرشو بلد نبودم
تهیونگ رد نگاهمو گرفت و به کوک نگاه کرد لبخندی پر استرس زد و دستام و ول کرد و به سمت جونکگوگ رفت و بازوشو تو دستاش گرفت و به سمت ماشین
بردش،جونکگوگ وقتی پشت فرمون جا گرفت بازم اخماش تو صورتش بود،چی باعث این اخم عمیق جونکگوگم شده؟
_جین اگه نمیخوای پیاده برگردی خونه سوارشو
بعد از حرف تهیونگ که از پنجره ی ماشین و سرشو بیرون آورده بود و داد میزد متوجه شدم خیلی وقته به نشستن اونا تو ماشین و زل زدم و بدنم از سرما در حال لغزشه،لبام و تر کردم و به سمت در پشتی رفتم و از
موج گرمایی که به صورتم خورد لبخندی از سر لذت زدم و چشمام و بستم ، وقتی بازشون کردم چشمای جونکگوگ که با همون اخم بهم از توی ایینه خیره بودن روبرو شدم
اب دهنم و قورت دادم و صاف نشستم،همیشه جونکگوگ دستپاچم میکرد مهم نبود که چقد باهاش زیر ی سقف باشم،اون همیشه ازم دور بود،هیچوقت نشد بیشتر از حدی که برام گذاشته بود بهش نزدیک شم،ولی تهیونگ
بحثش از من جدا بودو همیشه همه ی وجود کوک و داشت
منظورم از کل وجود،کل وجودشه
انگار میدونست چطوری درکش کنه،مهم نبود جونکگوگ حرف بزنه یا نزنه،این تهیونگ بود که حرفای ناخوانای جونکگوگ و میخوند
حتی نه از چشماش،از صبونه ای که جونکگوگ اون روز میخورد متوجه ی حالات جونکگوگ میشد،اگه فقط ی قهوه بود یعنی جونکگوگ قراره کل اون روز اعتصاب غذا کنه و به هیچکس اجازه ورود به اتاقش و نده
تهیونگ بود که میفهمیدش،نه فهمی که از روی میمیک صورت باشه،نه
تهیونگ کوک و بلد بود
مثل یک مادر که دروغای بچش براش اشکار،رفتارای بچش براش اشنا،بدخلقیاش براش شیرین و توانایی در برابر خشم بچش و داشت،بود
جونکگوگ طوفانی بود که هرکسی قادر به کنترلش نبود و اگه تهیونگ و نداشت معلوم نبود این طوفان چقدر خسارت به مردم وارد کنه
پس بهتر بود که جونکگوگ تهیونگ و داشته باشه
وگرنه به نفع هیچکس نبود،جدی میگم
حتی من!
ESTÁS LEYENDO
which ones
Romanceجونکگوگ بدون تهیونگ دیگه جونکگوگ نبود،اتیشی بود وسط دریایی از پلاستیک،هر لحظه شعله ور تر از دقایق قبل جونکگوگ طوفانی بود که هرکسی قادر به کنترلش نبود و اگه تهیونگ و نداشت،معلوم نبود این طوفان چقدر خسارت به مردم وارد کنه پس بهتر بود که جونکگوگ ، تهیو...