به توجه ای که داری به یه نفر دیگه میدی حسودیم میشه.روز ها حتی بدتر هم شد ، چون هوسوک و دوست پسرش ، یا حالا هرکسی که اون پسر براش هست،هر روز دور و اطراف محل کار یونگی قدم میزدن.
اون میتونست از پشت شیشه مغازه اون هارو ببینه،و هر بار که میدیدشون فقط دلش میخواست با مشت بکوبه وسط شیشه پنجره.
(-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩___-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩)(-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩___-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩)(-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩___-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩-̩̩̩)
من این هفته دوتا امتحان مهم دارم ، بشدت هم استرس دارم درحدی که دوهفته است از شدت استرس دلم درد میکنه،پسسس،به همین مناسبت نامردم اگه این فیک یروزه تموم نکنم.😅
(وی فقط لازم داره حواسش از امتحان هاش پرت بشه،باتشکر🙇🏽♀️🙇🏽♀️)