هوسوک با اشک هایی که روی صورتش خشک شده بودن و سرش که روی پای گرم یه نفر بود از خواب ییدار شد.بالارو نگاه کرد و یونگی دید که هنوز خواب بود و به ارومی نفس میکشید.
هوسوک خنده ارومی کرد و جای سرش روی پای یونگی رو درست کرد، و از احساس اشناش لذت برد.
هوسوک تو پناه خونه یونگی احساس شاد بودن و امنیت داشت.
اون هنوز عاشق یونگی بود و از ترک کردنش پشیمون.
اون فقط یه نفر میخواست که بعد از بهم زدنشون ارومش کنه.
(منظورش بعد از بهم زدن با یونگیه)اون هیچوقت جیمین دوست نداشت،نه اونجوری که یونگی دوست داشت.
اون به این فکر کرد که این که یونگی با دیدن اون با جیمین ناراحت میشد یا حسادت میکرد به معنی این بود که هنوز هم بهش اهمیت میده.
و حالا اون دوباره یونگی برای خودش میخواست.
اون نمیخواست یونگی دیگه هیچوقت دوباره حسودیش بشه.
NoChillPhandoms
عه تموم شد👀😅