_مت لطفا به اون دست نزن ! متيو .. خداي من شكونديش !
سوفيا سري از روي تاسف تكون داد و با خنده ي كوتاهي رو به جيمين لب زد :
_هميشه يه گندي ميزنه ! البته موريسم كم سر به سرش نميذاره ..
با خنده ابرويي بالا انداخت :
_به متيو نمياد دردسر ساز باشه
سوفيا چشم گرد كرد :
_خداي من جيمين ، اون يه درازِ دردسر سازه فقط توي كار خيلي زياد جديه ..
هومي كشيد .. هم صحبتي با سوفيا به دلش نشسته بود ..
_ببينم تو فقط كل تايمت رو تو كلاب و مسائل بهش ميگذروني ؟
سري تكون داد :
_البته ، كار ديگه اي براي انجام دادن ندارم جز تمرين و اجرا !
_به هنر علاقه داري ؟
_چطور ؟
سوفيا با ذوق گفت :
_ببين كارِ اصلي من طراحي جواهرات مردانه و زنانه ست ، اما چون مثل قبل نميتونم دائما در رفت و امد باشم ميخوام برندِ خودمو معرفي كنم و نياز به مدلِ مردي دارم كه اون جواهرات به تنش بشينه و به چشم بياد
نفسي گرفت و ادامه داد :
_و خب شب افتتاحيه كه ديدمت از نظرم مناسب بودي براي اين كار ، خيلي وقت گير نيست و اگه قبول كني قول ميدم خيلي اذيت نشي .. ميتوني بهش فكر كني؟
بي هدف دستش رو پُشتِ گردنش كشيد و با خنده جواب داد :
_غافلگير شدم سوفيا ، نميدونم بايد چي بگم ، ميدوني كه بيشتر وقتم با كلاب پُره اما خب ..
زبونش رو روي لبش كشيد و نگاهي به چهره ي بانمك و منتظرِ سوفيا انداخت ..
حقيقتا از اين پيشنهاد بدش نمي اومد و دوست داشت تجربه اش كنه اما يعني رئيسِ خوش اخلاقش با اين موضوع مخالفتي نداشت؟!
در حالتِ عادي نه ! قطعا هيچ ربطي به جونگكوك نداشت ، مگر اينكه تو جلدِ جدي و سختگيرش فرو ميرفت و يه "نه" ئه بزرگ جلوي روش ميكاشت ..
اما خب ميتونست تايمش رو جوري خالي نگه داره كه بتونه اين كارِ جديد رو هم امتحان كنه
_خب بدم نمياد امتحانش كنم !
سوفيا در حالي كه نفسش رو با خيالِ راحت بيرون ميداد ، جيغِ خفه اي كشيد :
_عاليه جيمين ، ممنونم !
لبخندي به روش زد و با ياد اوري نكته ي مهمي گفت :
_عام فقط ميدوني ممكنه .. خب شايد الاريك ..
با نشستنِ دستِ گرمِ سوفيا روي دستش ، لبش رو به دندون گرفت :
_در اين مورد نگران نباش ! موريس و خودم باهاش صحبت ميكنيم كه لطمه اي به كارت وارد نشه !
سري تكون داد ..
_هي سوفي !
با شنيدنِ صداي بلندِ متيو ، سوفيا با عذرخواهي به سمتِ بارِ انتهاي سالن رفت ..
بي اراده چشم هاشو روي هم گذاشت و بي حوصله زمزمه كرد :
_الان بايد روي تختم لش ميكردم ! آه ...
نفسش رو با صدا بيرون داد و كمي خودش رو صاف تر كرد ..
تازه ميتونست نبودِ الاريك رو حس كنه !
نگاهش رو به اطراف چرخوند و در نهايت با ديدنش تو حياطِ بيرونيِ ساختمون كه از پنجره معلوم بود ، تكوني به بدنش داد و به سمتش رفت !
كاملا غير ارادي و بي هدف ..
YOU ARE READING
⚜️ᴛʜᴇ ʟᴀꜱᴛ ᴄᴀᴘᴛɪᴠᴇ⚜️| KOOKMIN
Fanfiction*روياها پيغام هايي از ناخودآگاه هستند و او يك رويا بود كه در من زنده شد * _نرو ، اگه حتي به اون پيشنهاد فكر كني يه گلوله تو قلبت خالي ميكنم ! _اگه نرم چي تغيير ميكنه ؟ تو ؟! استريپ كلابِ مصادره شده اي با ورود رقصنده ي جديدش "پارك جيمين" دستخوش تغيير...