Last part

1.2K 124 13
                                    



(یک ماه بعد)

خسته از پرواز طولانى مدتشون، بازوى جونگكوك رو گرفت و با چشم‌هايى كه هر لحظه ميل به بسته شدن داشت، نق زد:
ـ چرا بايد ساعت پرواز اين موقع باشه! مقصرش تويى كوك!

با شنيدنِ صداى غرولند پسرش، لبخندى زد و با جلو بردنِ سرش بوسه‌اى روى موهاش گذاشت.

ـ اين تنها بليطى بود كه می‌تونستم واسه تاریخ مدنظرمون رزرو كنم، عزيزم.

جيمين هومى كشيد و با جلو دادن لب پايينيش پرسيد:
ـ بازم تو مقصرى!

جونگكوك خنديد و با حلقه كردنِ دستش به دور شونه‌ى پسرش، به قدم‌هاش سرعت بيشترى بخشيد تا زودتر به هتل برسن. قرار بود ازدواجشون رو توى كليساى مونت سنت ميشل رسمى كنن و فقط خودشون و خدا می‌دونست كه چقدر براى اين اتفاق ذوق داشتن...

هنوز هم چهره‌ى شوكه و مبهوت جيمين رو بعد از پيشنهاد ازدواج به ياد داشت و گاهى اوقات براى اذيت كردنش، اون رو يادآورى می‌كرد كه چطور هر ٥ ثانيه يك‌بار به سمتش می‌چرخيد تا بپرسه "واقعا بهم درخواست ازدواج دادى".

از يادآورى اون لحظات، لبخندش عميق‌تر شد و با بيشتر بغل گرفتنِ پسرش اجازه داد تا رسيدن به هتل توی آغوشش بخوابه. قرار بود سفر چند هفته‌ايشون به اينجا پُر از خاطره باشه.

⚜️ᴛʜᴇ ʟᴀꜱᴛ ᴄᴀᴘᴛɪᴠᴇ⚜️| KOOKMINOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz