ᴘᴀʀᴛ 3 🩸

946 176 37
                                    

با حرف ته کوک توی فکر رفت
واقعا چرا داشت بهش کمک میکرد
هرکسی ک پاش به اونجا رسیده بود و کشته بود
ولی......

چرا گذاشته اون اونجا بمونه و کمکش میکنه
کوک سمت در اتاق رفت و گفت : خودمم نمیدونم...بیخیال این حرفا باهام بیا اتاقی که توش میمونی رو نشونت بدم

ته گردنبندش رو توی لباسش انداخت و دنبال کوک رفت
کوک در یکی از اتاقایی که بغل اتاق خودش بود رو باز کرد : برو تو

ته رفت داخل اتاق و لبخندی زد و خودش رو روی تخت انداختکوک خواست بره بیرون کته روی تخت نشست ولبخند مستطیلی زد و گفت : ممنون

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


ته رفت داخل اتاق و لبخندی زد و خودش رو روی تخت انداخت
کوک خواست بره بیرون ک
ته روی تخت نشست ولبخند مستطیلی زد و گفت : ممنون

کوک به لبخند ته نگاهی کرد : لباس خواستی توی کمد پشت سرت هست
بعد از حرفش ناپدید شد
ته روی تخت دراز کشید و چشماش رو بست

~~~~~~~~~~~~~

ته سمت مامانش دویید و تکونش داد و با صورتی که از اشکاش خیس شده بود داد بلندی زد : ماماننن بلنددد شوووو
ته دستش رو روی سینه مامانش گذاشت تا بتونه جلوی خون رو بگیره

ولی فایده نداشت
از جاش بلند شد و سمت باباش رفت و با گریه کنارش نشست : بابا بلند شووو من بدون شماها چیکار کنممم

صدایی از بیرون اومد ته سمت در چرخید : از توی این خونه صدا میاد فک کنم یکی اونجاس
ته ترسیده از جاش بلند شد و دویید سمت در پشتی
خواست بره بیرون که خون کل خونه رو گرفت

~~~~

ته داد بلندی زد و از خواب پرید
نفس عمیقی کشید و روی تخت نشست و سرشو تو دستاش گرفت و گونه هاش از اشک خیس شد

تو حال خودش بود که در اتاقش باز شد
با چشمای خیسش به کسی که وارد اتاق شده بود نگاه کرد

کوک از داد ته بیدار شده بود و اومده بود پیشش
نمیدونست چرا اینکارو میکنه ولی دوست داشت که پیشش باشه

کوک روی تخت نشست و سر ته رو روی سینش گذاشت و بغلش کرد و کمرش رو نوازش کرد : اروم باش هیچی نیس دیگه تموم شده
با حرفای کوک ته گریش بیشتر شد و تو بغلش گریه کرد

Ocean of fire 🌊🔥Where stories live. Discover now