تیرها رها شدن وته جلوی سه خوناشام اومد و حساری از یخ دورشون درست کرد
سه خوناشام با تعجب و دهن های وا مونده به ته نگاه میکردن
ته با نگاهش همه تیر هارو سمتی پرت کرد و حسار رو بزرگتر کردموجودایی که روی درخت ها بودن همه به سمتی پرت شدن
ته دستاش رو پایین اورد و تنش سر شد
داشت میوفتاد که کوک سریع گرفتش و با نگرانی صداش زد : ته ..تهیونگ... خوبی منو نگاه کنننتهیونگ چشماش رو باز و به کوک نگاهی کرد و از بغلش بیرون اومد و با صدای ارومی گف : خوبم چیزی نیس
جیمین که هنوز تو شوک بود سمت ته رفت و گفت : ت..تو...توو..قد........
ته انگشت رو جلو دهن جیمین گذاشت و گفت : الان وقت سوال پرسیدن نیس باید زودتر از اینجا بریم تا پیداشون نشدههرچهارنفر با سرعت از اون منطقه بیرون رفتن
هوسوک سرجاش وایستاد و روی زمین نشست و گفت : صبر کنین
یکم استراحت میکنیم بعد میریمجیمین کنار هوسوک نشست
کوک و ته هم رفتن کنارشون
جیمین به ته نگاه کرد و خم شد سمتش و با لبخند گفت : خب پس تو قدرت اب رو داریته سرشون به نشونه تایید تکون داد
کوک به دستش تکیه داد : خب پس معلوم شد چرا دنبالتن چون تنها کسی هستی که قدرت اب رو داره و اخرین نفرشونیته سرشون رو پایین انداخت
هوسوک کنار ته نشست و دستش رو روی شونه هاش گذاشت : تو جایی که زندگی میکردی کسی قدرتی نداشت؟ته یکم فکرد کرد و گفت : نه فقط من بودم که از پدربزرگم به ارث برده بودم
جیمین از جاش بلند شد و رفت سمت درختی و بهش تکیه داد و دست به سینه به ته نگاه کرد : خب پس برا همین بهتون حمله کردن چون دنبال تو بودن و همرو کشتن تا کسی خبردار نشهته اخمی کرد و گفت : ولی فقط من نیستم که قدرت دارم سه قدرت دیگه هم وجود داره که مال سه نفر دیگس پس چرا فقط دنبال منن؟
هرسه خوناشام نگاهی بهم کردن و کوک گفت : خب...چون کسی نمیدونه اون سه قدرت دیگه برا کیاست
ته نگاه مشکوکی به کوک کرد و گفت : تو از کجا میدونی که کسی نمیدونه؟جیمین سریع گفت : ..ام خب چون تو داری میگی کسی دنبال اونا نیست پس کسی نمیدونه
هوسوک دستش رو روی زمین گذاشت و چشماش رو بستن
بعد از چندثانیه از جاش بلند شد و گفت : پاشین باید راه بیوفتیم اونا تقریبا نزدیکنچهارنفرشون برا اینکه زودتر دوربشن تبدیل به گرگ شدن و با تمام
سرعت تا جایی که میتونستن از اونجا دور شدن~~~~~~~~~~~~~
اخرای شب بود بخاطر زیاد دوییدن از خستگی روی زمین افتادن
کوک به تنه ی درختی که کنارش بود تکیه داد و چشماش رو بستجیمین خودش رو روی تهیونگ انداخت
تهیونگ به حالت انسانیش برگشت و جیمین رو کنار رد و گف : گرگ گنده خیلی سنگینیاولی جیمین اصلا حرف ته براش مهم نبود
سه نفر دیگه هم به حالت انسانیشون برگشتن
جیمین از خستگی همونجا خوابش بردهوسوک کنار ته و کوک نشست و نقشش رو باز کرد
کوک نقشه رو ازش گرفت و گفت : خب قراره کجا بریم؟
هوسوک پوکر نگاش کرد و نقشه رو از دستش کشید : تو که سر در نمیاری پس چرا نقشه رو میگیری؟کوک نگاهی بهشون کرد و گفت : چون دوست داشتم حالا بگو ببینم کجا میریم
ته نگاهی به نقشه کرد و گفت : از جنگل مه رد شدیم پس باید بریم سمت جنگل سیاه اونجا فک نکنم اتفاقی بیوفتههوسوک هومی کرد و ادامه داد : بعد از اونجا هم باید بریم سمت جنگل گیاهای گوشت خوار...خب فک کنم اونجا دردسر بیشتری داره
کوک اخمی کرد و گفت : یعنی باید غذای گیاه بشیم:/؟
هوسوک محکم زد پس کلش و حرفشو ادامه داد : بعد از اونجا باید از دریا رد بشیم...ته نگاهی به هوسوک کرد و گفت : از دریا..ولی اونجا دریایی نیست که قایقی چیزی داشته باشه چطوری باید رد بشیم؟
کوک از تو کیف هوسوک کیسه ی خونی در اورد و نصفش رو خورد و گفت : تو مگه قدرت اب رو نداری خب چرا اب رو کنار نمیزنی
ته پوکر به کوک نگاه کرد : میشه بگی دریا به اون بزرگی رو چطوری باید کنار بزنم ؟
هوسوک جلو دهن دوتاشون رو گرفت و با صدای بلندی گفت : خیله خب لازم نیس الان درموردش حرف بزنین فعلا خیلی از اونجا دوریم باید الان به فکر چیزایی باشیم که سر راهمونههه
صدای هوسوک توی جنگل پیچید
هر سه نفر ساکت شدن و به صداهای عجیبی که میومد گوش میدادن
ته سریع از جاش بلند شد و رفت سمت جیمین و تکونش داد و گف : جیمیننن پاشوو باید از اینجا بریممم پاشوووجیمین از خواب بیدار شد و با چشای خوابالو به ته نگاه کرد و گفت : ها چیه چیشده ولم کن بخوابم
ته دست جیمین رو گرفت و بلندش کرد و رو به کوک و هوسوک گفت : باید زودتر از اینجا بریم تا حیوونایی که تو عمق جنگل زندگی میکنن بهمون نرسن
کوک و هوسوک از جاشون بلند شدن و وسیله هاشون رو برداشتن کوک به اطرافش نگاهی کرد و گفت : اینا دیگه چه نوع حیوونین
ته همونجور که جیمین رو با خودش میکشید گفت : حیوونایی که شکل مشخصی ندارن و تقریبا شبیه ارواح میمونن
هر چهارنفرشون شروع کردن به دوییدن تا از اونجا دور بشن
ته به پشتش نگاه کرد و محکم با چیزی برخورد کرد و روی زمین افتادکوک سمتش رفت و دستش رو گرفت و بلندش کرد
ته به بالا سرش نگاه کرد دست کوک رو گرفت و به سمت دیگه ای رفت ولی باز هم جلوشون بسته شدچهارنفرشون بهم چسبیدن و به بالا نگاه کردن
جیمین دادی زد و گف : بازم تو دردسر افتادیم
YOU ARE READING
Ocean of fire 🌊🔥
Vampireᴏᴄᴇᴀɴ ᴏғ ғɪʀᴇ 🌊🔥 ته سمت مامانش دویید و تکونش داد و با صورتی که از اشکاش خیس شده بود داد بلندی زد : ماماننن بلنددد شوووو ته دستش رو روی سینه مامانش گذاشت تا بتونه جلوی خون رو بگیره ولی فایده نداشت ~~~~~~~~~ اروم اروم جلو رفتم تا به چیزی برخورد ک...