Boyfriend

3.5K 646 62
                                    


Vote for this part💛

مطمئن من بود برادرش قضیه رو جمع میکنه. اما نمیدونست چطوری!
قطعا قرار بود دهنش سرویس شه. اما انجامش میداد، چون الان یه بیگناه داشت پشت اون میله های سرد و زشت بازداشتگاه آب خنک میخورد!
خودش رو روی صندلی راننده انداخت و در ماشین رو محکم بست. گوشیش رو برداشت و توی قسمت های مسیج مخاطب
" دوست پسر" رفت.
پیام هاش از دیشب سین نخورده بودن و این هیچوقت توی یک سال اخیر پیش نیومده بود.
نفسی کشید و قبل باز کردن دکمه های پیرهنش پیام دیگه ای به اون پیوی اضافه کرد.
*ده روز مونده تا بالاخره ببینمت جونگکوک. فکر کردن به چیزی که قراره ازت هدیه بگیرم صبر کردنو واسم واقعا سخت میکنه*
جونگکوک، دوست پسری بود که یک سالی مجازی باهم بودن. بی هیچ ملاقات و حتی عکسی. چندباری برای هم نود فرستاده بودن اما جونگکوک دوست داشت چهرش رو فقط توی دنیای واقعی به تهیونگ نشون بده.
آقای معلم عوضی داستان که ازقضا واسه ی جونگکوکیش حسابی سوییت و مهربون بود هم از سرلجبازی چهرش رو به پسر نشون نمیداد ولی در عوض هرجایی که میرفت عکس استایلش رو اول واسه جونگکوک میفرستاد و بارها براش سلفی های صدرصد نود میفرستاد و مطمئن میشد جونگکوک بعدش دست به دیک شه.
هرروز کارایی که شاگردای هفت-هشت سالش توی کلاس انجام میدادن رو برای پسر توضیح میدادو غرغر میکرد.
با افتخار و صداقت به خودش اعتراف میکرد که اون شخصیت لعنتی غریبه رو دوست داشت و قرار بود ازش خاستگاری هم کنه.
اما یه مسئله ی وحشتناک اینجا بود. اونم این که تهیونگ اوایل آشناییشون به دروغ گفته بود فیلیپین زندگی میکنه.
و بعدها که حسابی جذب شخصیت جونگکوک شده بود نمیتونست بگه که اون حرف دروغ بوده.
الان هم بالاخره با دروغ های بعدی به جونگکوک گفته بود کارای برگشتش رو انجام داده و کریسمس این سال برای همیشه برمیگرده کره.

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

از تاکسی پیاده شد و با اعصابی که بخاطر تموم شدن شارژ گوشیش، بیشتر بهم ریخته بود سمت آپارتمانش رفت.
آسمون داشت ماه رو بین سیاهی نشون میداد و معلوم نبود از دیشب تاحالا که جواب تهیونگ رو نداده بود اون پسر چقدر بهش تماس گرفته بود.
بالاخره به خونش رسید و سریع گوشیش رو به شارژر زد.
همونطور که خیره بود به صفحش لباسا رو دونه دونه دراورد و یه سمتی پرت کرد.
تا گوشیش روشن شد سمتش حمله ور شد و بی لباس روی تختش خزید.
سیل نوتیف ها حمله ور شدن و جونگکوک با لمس اسم تهیونگ تماس رو برقرار کرد.
بعد اولین بوق صدای داد پسر توی گوشش پیچید که جونگکوک به دنبالش اخمی کرد.
صدا رو انگار از یه جایی جز تلفن میشنید. انگار که تهیونگ کنارش ایستاده باشه.
-معلوم هست کجایی؟
جونگکوک چند ثانیه ای مکث کرد و وقتی دید داره زیادی گیج میشه حواسش رو پرت کرد و جواب داد:« ببخشید نگرانت کردم بیبی.»
-همه ی این کارات حضوری جبران میشه آقای جونگکوک.
با به یاد آوردن اون قول رمانتیکی که بهم داده بودن خندید و توی جاش غلتید. چشماش به ساعت افتاد و با فهمیدن اینکه سه ساعت دیگه شیفتش شروع میشه نالید.
-چرا آه میکشی؟
جونگکوک که آروم تر شدن لحن تهیونگ رو حس کرده بود جواب داد:« امروز روز سختی داشتم. و سه ساعت دیگه باید برم بیمارستان.»
-امشبو مرخصی بگیر خب.
-تهیونگ اون دکترا هستن که مثل آب خوردن میتونن مرخصی بگیرن. ما پرستارا واسمون ازین خبرا نیست.
-به جیمین بگو وایسه جات امشبو.
- اون بیچاره از صبح بیمارستان بوده.
تهیونگ نفسش رو با صدا بیرون داد و گفت:« خب سه ساعتم، سه ساعته. که کمتر هست البته. من قطع میکنم استراحت کن یکم.»
-نه قطع نکن خوابم نمیبره.
-چی میگی جونگکوک بچه شدی. تا فردا غش میکنی.
پسر مو بنفش دستی به زنجیر سفید توی گردنش که خیال میکرد تهیونگ از فیلیپین براش فرستاده اما در اصل با پارتی بازی آدرس مبدأ بسته تغییر کرده بود به یه ناکجا آباد، کشید.
حرف زدن با اون شخصیت مجازی که حسابی توی واقعیت زندگیشم حسش میکرد رو خیلی دوست داشت:« خوابم میبره اگر یکم بخونی واسم.»
تهیونگ اون طرف خط داخل لپش رو گاز گرفت و لبخند زد:
« برو دراز بکش، ساعتت رو کوک کن، پتو رو بده رو خودت و آماده شدی بگو.»
جونگکوک یکم تنش رو کشید و ساعت دیجیتال کنار تختش رو برای دو ساعت و پونزده دقیقه بعد کوک کرد.
دمای اتاق رو تنظیم کرد و سریع زیر پتوش خزید:« انجام شد رئیس.»
تهیونگ خنده ی بمی کرد و نفس گرفت و شروع کرد آهنگ انجل* که مورد علاقه ی جفتشون بود رو خوندن.
*(*(angel-finneas
 
جونگکوک تماس رو روی اسپیکر زد و گوشی رو کنار صورتش گذاشت و چشماش رو بست.
مهم نبود اون روز چقدر وحشتناک بود؟! نه نبود وقتی تهیونگ داشت براش میخوند" تو توی چشمای من فرشته ای"
 

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

𝑴𝑼𝑺𝑯𝑹𝑶𝑶𝑴 𝑻𝑯𝑬𝑰𝑭 Where stories live. Discover now