Finally I Have Your Trust

4.7K 716 102
                                    

Vote for this part💛

بالاخره از خیابون رد شدن و پسر کوچکتر که با دیدن مدل ماشین روبه روش مطمئن شد تهیونگ همه ی حرفاش راسته و یه باباپولدار ِمفت خوره.  یکم تقلاهاش رو کمتر کرد و سعی کرد خودش رو آروم کنه.
درسته که پسر کنارش یه عوضی دوروی شیاد بود اما خب..  دیدن همین عوضی دوروی شیاد، آرزوی این چند ماه اخیر جونگکوک بود.
تهیونگ بعد سوار کردن کوک خودش سمت دیگه ی ماشین رفت و پشت فرمون نشست و اون رو به حرکت دراورد.
و درنهایت بی رحمی در حق جونگکوک بیچاره که با خودش درگیر بود شیشه هارو بالا کشید و همون آهنگ لعنتی انجل رو پلی کرد و همراه باهاش میخوند.
با این کاراش داشت مقاومت رو برای جونگکوک غیر ممکن میکرد.
اون مسافت با وجود ترافیک، طولانی گذشت و بالاخره جلوی هتل بزرگی سرعتشون رو کم کردن و دقیقا روبه روش ماشین متوقف شد.
جونگکوک زیر لب زمزمه ای کرد که قطعا به گوش تهیونگ برسه:« اینجا هم جای پارک کردنشه. آدم اینقدر نفهم آخه؟»
تهیونگ نیشخندی زد و از ماشین پیاد شد. متصدی پارکینگ که داشت سمتشون میدویید با نفس نفس مقابلش ایستاد و نود درجه بهش تعظیم کرد که جونگکوک با دیدن این حرکت از داخل ماشین محکم به پیشونیش کوبید.
-حتما اینم هتل باباشه که عین گاو اومد جلوش پارک کرد خب.
بعد در رو باز کرد و پیاده شد و سعی کرد با ژست ناراضی ای کنار تهیونگ قرار بگیره.
پسر بزرگتر هم بعد دادن سوییچ به اون متصدی دوباره دستش رو دور شونه ی جونگکوک پیچید و از در شیشه ای ورودی رد شدن و لابی بزرگ و پرنوری جلوشون ظاهر شد.
جونگکوک که زندگی معمولی ای داشت خب قطعا با این ریخت و پاشا آشنا نبود و نمیتونست هیجانی که توی تک تک سلولاش بود رو نادیده بگیره.
هرکس از خدمات و یا هتلدار های اونجا تهیونگ رو میدید نود درجه خم میشد و جونگکوکی که کنارش، یعنی توی آغوشش تقریبا داشت راه میرفت هم موذب میشد.
جونگکوک با هرقدم مضطرب تر میشد. اینطور که بوش به مشام میرسید تهیونگ قرار نبود بره زیر و جونگکوک کسی بود که قراره به فاک بره.
و فقط دوسه باری باتم بودن رو تجربه کرده بود و بخاطر درد دهن سرویس کنش بیخیال لذت وحشتناک زیادش شده بود.
از آسانسور، توی طبقه 11 خارج شدن و بعد چند قدم تهیونگ ایستاد و کارت دیجیتالی رو مقابل صفحه ی قفل رد کرد و صدای تیکی که شنید در رو باز کرد و کنار ایستاد تا جونگکوک وارد شه.
پسر که هنوز توی کاور ناراضیش بود، دست به سینه وارد شد و چراقا اتوماتیک روشن شدن. سوییت بزرگ و مجللی که کارت ورودیش دست پسر رئیس بود.
-پس هرزه هارو میاری اینجا به فاک میدی؟
با تموم شدن حرفش از پشت یقش کشیده شد و محکم به دیوار کوبیده شد.
در عرض یک لحظه صفحه ی اتفاقات روزنامه هایی که تا به اون لحظه خونده بود از جلو چشمش رد شد.
تهیونگ میتونست الان بکشتش و اعضای بدنش رو قاچاق کنه. چرا اینقدر زود اعتماد کرده بود.
با چشمای ترسیده به تهیونگ که پوزخند به لب بهش نزدیک میشد نگاه کرد.
-اینکه بهم اعتماد نداری بده بیبی.
بعد نوک زبون گرمش رو بیرون آورد و روی فلز نازک کنار لب جونگکوک کشید:« اما همونطور که قبلا گفتم حاضرم هربار خودم رو بهت ثابت کنم.»
جونگکوک فشاری به دستای تهیونگ وارد کرد اما پسر ذره ای هم تکون نخورد.
تهیونگ با وجود لباسای زیادش احساس حرارت میکرد اما از اون نزدیکی نمیتونست دل بکنه. بیشتر از ده ماه بود که تن هیچکس بهش نزدیک نشده بود و علاوه بر جذابیت جونگکوک، نیاز خودش هم داشت خفش میکرد.
دستاش رو پایین برد و دوطرف پهلوی جونگکوک رو گرفت. نگاهی به چشمای گیج جونگکوک انداخت. اونهم بیشتر میخواست اما فقط سعی میکرد زود کوتاه نیاد که یه وقت غرورش این وسطا خراش برنداره.
تهیونگ اینبار آروم تر سرش رو جلو برد و روی همون استیل رو آروم بوسید.
بوسه های نخودی و کوچیکش رو کم کم حرکت داد و روی طول لب پایین رو با جای لبهای مرطوب خودش پر کرد.
چشماش رو باز کرد و چشمای بسته ی جونگکوک رو دید.
مزه ی این عسل لعنتی رو به پسر مو بنفش چشونده بود و همین باعث آروم گرفتنش بود.
لبش رو به دندون گرفت و مچ جونگکوک رو گرفت و دنبال خودش سمت تخت بزرگ وسط  سوییت کشید.
جونگکوک رو نشوند و با آرامش عقب کشید. مقابلش ایستاد و به چشماش خیره شد و دستاش رو حرکت داد. اول پالتوش رو دراورد و یه گوشه پرت کرد و بعد دونه دونه لباساش به همین منوال. چشماش رو از نگاه جونگکوک نمیگرفت و شاهد ذره ذره خمار تر شدن پلک های گردش بود.
با تنها یک لباس زیر به تن نزدیک تر رفت و جونگکوک رو بلند کرد اینبار هم بدون قطع کردن ارتباط چشمیشون با تمأنینه لباسای اون رو هم دراورد و مطمئن شد بین حرکت های آرومش از عمد انگشتاش رو به پوست روشن پسر تماس بده.

𝑴𝑼𝑺𝑯𝑹𝑶𝑶𝑴 𝑻𝑯𝑬𝑰𝑭 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora