Date

3.5K 670 125
                                    

Vote for this part💛

پرسینگ های فیک و آویز رو به گوشش زد و یک قدم عقب کشید. بالاخره امشب شبی بود که قرار بود بار یک سال دروغ گفتن به کاراکتری که حسابی واسش جذاب بود تموم شه.
توی اون لحظه فکر اینکه جونگکوک میتونه چه شکلی باشه رهاش نمیکرد. تهیونگ همیشه به ظاهر، استایل، چهره و همه چیز خودش مینازید. و الان استرس داشت که صاحب اون بدن پرماهیچه و سیکس پک، که قراره پارتنرش باشه یه کله ی گردالی کچل با دماغ توی آفساید و پوست زمخت باشه.
اصلا اهمیتی نداشت که چقدر اون همصحبت یا همون دوست پسر مجازی رو دوست داشت، حتی غیر منطقی. اما خب کی گفته چهره مهم نیست؟ قطعا زر مفتی بیش نبوده.
عطر گرمی رو به گردن و یقه ی لباسش زد و باز به خودش نگاه کرد.
شاید این تنها دفعه ای بود که تهیونگ قبل رفتن به یه جای مهم برای جونگکوک عکس نمیفرستاد تا تأییدش کنه. تنها  باری که برای خود کوک بود.
اسپری جیبی خوش بو کننده ی دهان رو توی جیب شلوارش قل داد و با یک بسته کاندوم هلویی توی جیب دیگش و تلفن، و بقیه ی لوازم بی اهمیت اما لازمِ کوفتی بالاخره از در خونش بیرون رفت.

-=-=-=-=-=-=--=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

همونطور که لبخند به لب داشت توی ذهن پیام آخر تهیونگ رو مرور کرد" وقتی وارد شی، سی و شش درجه به راست بچرخی منو روی میز دونفره ی بغل دست درخت کریسمس میبینی."
دستگیره ی در کافه رستوران معروفی که مکان دیتشون بود رو هل داد و وارد شد.
شلوغ بود، دقیقا همون چیزی که از شب کریسمس انتظار میره.
سریع چشماش رو به همون جایی که باید، داد و با دیدن جسم مردی که پشت بهش نشسته قلبش ریخت. تهیونگ میخواست باهاش بازی کنه؟
نفس عمیقی کشید و لبخند گشادش رو جمع تر کرد.
قدمهای کشیدش رو برداشت و جلو رفت. بنا بر قانون " توی دیدار اول هرکی فاکر تر جلوه کنه تا آخر اون برندست" چهره ی جذابی به خودش گرفت و بی نگاه کردن به پسر روبه روش صندلی رو عقب کشید و روش نشست.
و بعد آروم و در اوج سکسی بودن نگاهی که یکم خمارترش کرده بود رو بالا آورد.
با دیدن پسر جذاب روبه روش ذوق زده شد که عمر این ذوق فقط دوثانیه¬ی مظلومانه بود.
چون بعدش اون چشمای خمار اندازه ی کاسه ی رامیون و دهنش مثل یه کوفت دیگه که خیلی گشاد باشه شد.

-تو!
کلمه ای بود که هر دوی اونها گفتن. یکی با ناله و دیگری با خشم.
جونگکوک پوزخندی زدو غرید:« کدوم بیچاره ای با شیادی مثل تو قرار میذاره!»
تهیونگ با شنیدن صدای فرد روبه روش از نزدیک هردو دستش رو روی سرش گذاشت و لب زد:«جونگکوک، منم تهیونگ»
جونگکوک که تا اون لحظه داشت مقابل باور این حقیقت مقاومت میکرد گاردش شکست.
روی صندلی وارفت و تعجب من من کرد:« ته..تهیونگ. ت..توکه.. نههه!»
تهیونگ که حس میکرد قصر آرزو هاش خراب شده تصمیم گرفت یه بیل به دست بگیره و با عزم قوی سعی کنه شرایط رو عوض کنه.
و به همین فرمون لبخند شرمنده ای زد و خودش رو جلو کشید.
میز کوچیک بود برای همین تونست راحت دستای جونگکوکِ هنوز توی هپروت رو بگیره:« دستات چقدر سردن کوکی. مگه نگفتم دستکش بپوش.»
جونگکوک که با صدا و لحن تهیونگ و چهره ی عوضی روبه روش داشت بین جهنم و بهشت هی تلپورت میکرد سریع دستاش رو پس کشید:«کی برگشتی کره.»
همون لحظه صدای ویتر رو شنیدن:« آقایون کریسمس مبارک، چی میل دارید؟»
تهیونگ بی خیال اون پسر بالای سرشون نفسی کشید و دل رو به دریا زد:« من از اولش کره بودم. ولی دیگه نمیتونستم راستش رو بگم.»
جونگکوک شوکه تر شد و کامل عقب کشید:« تمام این مدت دروغ میگفتی؟ لعنتی واسم نقش بازی میکردی؟»
-آقایون چیزی میل ندارید؟
تهیونگ نگاهش شرمنده شد و لب زد:«کوکی»
اون خوب میدونست جونگکوک صداش رو دوست داره و داشت پشت اون چهره ی پشیمون ِ بیل به دست، با انواع اقسام آر پی جی ها و تفنگ های مختلف به پسر گول خورده ی روبه روش حمله میکرد.
-حتی.. حتی اون شب که بغض کرده بودی و میگفتی کاش پیشم بودی تا بغلت کنم هم..؟
-آقایونـ..
-یه لحظه گمشو خودمون صدات میکنیم!
تهیونگ با عصبانیت جواب ویتر رو داد و سریع چهره ی مظلومش رو برگردوند.
به جونگکوک زل زد و روی لحن و صداش بیشتر تمرکز کرد:
« واقعا دوست داشتم کنارم باشی و بغلم کنی. جدی بود همه چیز ولی باور کن نمیتونستم بگم همه ی این مدت داشتم دروغ میگفتم بهت. اگر اون موقع میذاشتی میرفتی دستم به هیچی بند نبود.»
-باورم نمیشه چه فکر و خیالایی داشتم راجبت... چرا فکر میکردم آدمم رو پیدا کردم.
جونگکوک با عصبانیت اینها رو میگفت و تهیونگ داشت تپش قلبش رو توی گلوش حس میکرد.
ترسناک بود و درنهایت خودخواهی نمیخواست پسر روبه روش رو از دست بده.

𝑴𝑼𝑺𝑯𝑹𝑶𝑶𝑴 𝑻𝑯𝑬𝑰𝑭 Where stories live. Discover now