-لطفاااا نميخوايم بريم عروسي كه تننننن بستههه ميخواي كت شلوار بپوش اصلا بدو ديگه دير ميشه هاY-راست میگه دیگه تن بدو لطفا
T-اکی بابا انقد غر نزنید امدم عه خودشون سه تارو ندیدن بعد گیر دادن به من بریم
استایلاشون👇🏻
-اوکی رسیدیم مارک خواهش میکنم از کنارمون تکون نخور با تو ام هستم تن شیطونی و کرم ریختن فعلا ممنوع تا برسیم یکم بگذره😁😅TM-اکی بابا بچه نیستیممم که
-از من گفتن بود سابقتون خرابه
_______________________
سمت كلاساشون راه افتادن امروز عمومياشىون بود و خودارو شكر باهم بودن ولي از فردا
تن و لوكاس باهمه كلاساشون چون جفتشون مهندسي ميخوننمارك و يوتا ام اقتصاد. البته جفتشون علاقه زيادي به اهنگ سازي دارن و كنارش اونم دنبال ميكنن
-من ميگم همه رو يوتا كراش ميزنن شما ميگين نه خب بابا از وقتي امديم تو كلاس همه نگاها رو اونههه
وخب خوشحالم كه نميزنه فك دخترايي رو كه قصد حرف زدن باهش رو دارن رو بياره پايينديگه كلاس اخرمون بود و راستش با دونفرم اشنا شديم قرار شد بعد كلاسا بريم كافه
به جرعت ميتونم بگم اون دوتا خيلي بهم ميان ولي گفتن باهم نيستن و انگار جهيون از يكي خوشش مياد ولي من ميتونم بفهمم كه تيونگ يكم رو جه كراش دارهM-چيشده تو فكري
-به جهيون و تيونگ فكر ميكردم بريم ديگه فكر كنم منتظر باشنY-نكنه ازش خوشت امده
-يااا يوتا نه من فكر ميكنم تيونگ جه دوست داره
وداره بهش سخت ميگذره كه جه از يكي ديگه خوشش ميادT-اقاي متخصص عشق شناسي همه اينارو تو يه نگاه فهميدي
-یادم رفت بگمم من و تیونگ از قبل همو میشناختیم یه بار که با بابا امدیم کره باهاش اشنا شدم همسایه مون بود از ۱۵ سالگی شمارش دارم باهم بعضی وقتا حرف میزیم
M-اووووووکی و چرا به ما نگفتی
-فکر نمیکردم چیز مهمی باشه خبT-معلوم بود كه مهمه ولي حالا ولش مهم نيست ديگه گفتي الا با اينكه ديره بود يكم
Y-بريم ديگه يه ساعت جلو در وايساديم اونا اونجا منتظرن
-سمت تيونگ و جهيون رفتن و كنارشون نشستن گرم صحبت كردن بودن كه گوشي لوكاس زنگ خورد
-يه لحظه من الا ميام
-بله بفرماييد
-لوکاس وانگ درسته
-بله بفرمایید
-از بخش قاچاق مواد و انسان FBI تماس گرفتم
-شما و ناکاموتا یوتا انتقالی گرفته بودید به کره دیگه درسته
-اوه بله بفرمایید
-فردا صبح به ادرسی میفرستم بیاید
-اوکی فرا اونجا همو میبینیم یوکی شی
Yuqi-یاااا لوکاس از کجا شناختیم
-صدات ، پس فردا صبح اونجا با یوتا بعدشم باید برم کمپانی پیش مینهو
Yuqi-برنامه ات رو دیدم هفته شلوغی داری البته عادت میکنی دوسه هفته بگذره شما سابت شده اید و لازم نیست تمرین کنید پس تا وقتی پرونده مهم بزرگی نباشه اونقد لازم نیست اینجا باشی
-مرسی یوکی پس من برم دیگه که به یوتا ام بعد بگم
-اکی شوشی برو فردا میبینمت
Pov(lucas)
یکم دیگه نشستیم و حرف زدیم شماره ها رد بدل شد و دیگه راه افتادیم سمت خونه وقتي رسيديم هر كي از خستگي رفت سمت اتاقش (مگه كوه كندين خب يه دانشكاه رفتين ديگه)رفتم سمت اتاق يوتا كه بهش خبر بدم فردا رو
-ميشه بيام تو
Y- اره بيا ،چيزي شده-چيز اونقد مهمي نيستش ولي كه از اداره زنگ زدن گفت انتقالي كه اكي سده فقط بريم ببينيم چه خبره
Y-اكي پس فردا صبح باهم ميريم ديگه
-اره منم الا برم به مينهو زنگ بزنم ببينم قرار فردا رو ميتونه بندازه امروز چون فكر نكنم كارا مون زود تموم شه
Y-از الا بهت خسته نباشيد ميگم
-بزار زنگ بزنم اگه اکی داد شما ام بیاید بریم
Y-اكي كي هست حالا
-نميدونم بابا گفت سهام داره و نماينده اينور ولي خودشم تو اين سالا نديده تش تا حالا
گوشيو برداشتم به بابا زنگ بزنم
-جانم لوكاس اتفاقا ميخواستم الا زنگ بزنم بهت
-ميخواستم بگم قرار فردا رو ميتوني بندازي امروز من فردا كار دارم شايد نرسم بيام
-پس حاظر شو با پسرا بياين اينجا همو ميبينيم ديگه مهمون مونم ميبينيم..
_______________________
سعي ميكنم پارت بعد زود تايپ كنم
اپ ميكنم بعد
YOU ARE READING
Sweet Boy
FanfictionCapel:Luwoo-secret🤪🤌 ژانر: اسمات - پليسي- درام- هپي اند💗 قشنگام يه كاپل لزبينم تو داستانمون داريم لطفا دوسشون داشته باشيد چون با اونا هم كار داريم به احتمال زياد يه فصل دومم داشته باشي ولي به تين فيك اونقد ربطي نداره پس نگران پايان باز نباشيد😅...