Part4

15 1 0
                                    

(POV:lucas)
-رفتیم پایین و جونگوو رو با بچه ها اشنا کردم بهم معرفیشون کردم راه افتادیم سمت رستورانی که تمین شی گفته بود. من و تن و مارک و یوتا و جونگوو با هم رفتیم. بابا و تمین باهم امدن

M-واو تمینا فکر نمیکردم بخوای بیاریمون اینجا دلم تنگ شده بود واسش

T-خب هم جای قشنگی داره هم غذاش خوبه گفتم اینجوری راحت تر میشه حرف زد و بیشترم باهم اشنا میشیم

-رفتیم داخل و نشستیم ولی واقعا اینجا خیلیی قشنگهه غذا سفارش دادیم

جونگوو-خب پسرا اون جوری که لوکاس گفت شماهم دانشگاه دارید و بعدشم باهم به کمپانی رسیدگی میکنید هر کمکی که از من خواستید و از من بر میومد رو حساب کنید و هرزمانی که فکر کردید مشکلی هست حتمی با من تماس....

لوكاس-ببخشيد يه لحظه من جواب بدم

-سلام عزيزم خوبي
چنلو-سلاااممم داداشش دلم براتت تنگ شده
-چنلو تازه دو روزه تا دوماه ديگه وايسي ميام خودم دنبالت همه چي خوب پيش ميره مدرسه چه خبر
چنلو-هيچي داريم واسه امتحان هاي اخر اماده ميشيم راستي يه پسره از اون يكي شعبه مدرسه انتقالي گرفته اينجا ولي انگار خوانوادش قصد دارن از اينجا كلا برن واسه يه مدت امدن چين ولي بازم ميخوان برگردن كره
-پس دوست جديد پيدا كردي

چنلو- ارهههه اون خيلي كيوته اون روز يكي داشت اذيت ميكردش من كمكش كردم اونا رسما اونو بولي ميكردنش ولي از اون روز ديگه نزاشتم كسي بياد و اذيتش كنه تازه بهش گفتم من اخر امسال ميام كره بعد قرار شد اونجا همو ببينيم تازه شمارشم دارم مامانم با خوانوادش دوست شده تقريبا

-خب پس الا چنلو ما يه دوست صميمي داره كه قراره مدت زيادي باهم باش وقتي امديد اينجا بايد حتما بهم نشونش بدي

چنلو-باشه داداش من ديگه ميرم زود بيا دنبالم دوست دارم

-باشه زودد ميام دنبالت خداحافظ

M-چنلو بود؟

-اره يه دوست پيدا كرده خيليم حواسش بهش هست انگاره اونا هم ميخوان بيان كره دارن واسه امتحانا اماده ميشن كلا حرفش اينه كه زود بيا دنبالم

M-يه ماه وايسه امتحاناش بده ميزارم بري دنبالش يكم بايد صبر كنه ديگه

-ميدونم ولي ميشناسيش ديگه بابا بايد من ميموندم پيشش باهم ميومديم

M-لوكاسسسس بسته ديگه حالا يه ماه پيش مامانتون بمونه چيزيش نميشه ما از هم جدا شديم ولي شما پسراشين بعدم ميدوني كه ما مشكلي نداريم

-ولي من ميدونم مشكلش چيه مينهو

M-خب اگه ميدوني چرا بهم نميگي من بفهمم چخبره

-شاید اینجا جاش نباشه

M-نه لوكاس راحت باش بگو

-اون جوري كه من فهميدم مامان با يه خانمي اشنا شده و انگار از قبل ميشناختتش و همو دوست داشتن الا رابطشون جدي تر شده از وقتي شما طلاق گرفتيد. بعد الا باهم زندگي ميكنن چنلو ام مشكلي با اين مضوع جنسيتي و اينا نداره فقط احساس ميكنه اونا يكم به خاطر حظور اون اذيت ميشن خودشم يكم معذب ولي خيلي براشون خوشحاله به خاطر همين اسرار داره زود بياد اينجا و اينو ميدونم كه شما ميدونستين آیرین بايسكشوال و ميدونستيد كه يه كسي به اسم سولگي خيلي وقته دوست داره و يكي ديگه از چيزايي كه به خاطرش جدا شدين اين بود كه اون دوتا راحت تر باهم باشن

Sweet BoyWhere stories live. Discover now