" 16"

195 47 18
                                    

Taehyung pov:

کوک: پیاده شو.

وقتی توی خیابون پارک کرد گفت. انگار قرار نبود زیاد بمونیم.

وقتی پیاده شدیم سمت صندوق رفت و عروسک خرسی بزرگی که اصلا فکرش رو هم نمیکردم یک درصد از صندق اون نویسنده ی سورئال بیرون بیاد رو دستش گرفت... در واقع مجبور بود بغلش کنه!

ته: جونگکوک؟

سرش رو برگردوند و بی حرف نگام کرد که یعنی ادامه بدم.
_ زشت نیست من هیچی نگرفتم براش؟
برم یه کمپوت بگیرم ها..فقط شماره ی اتاق رو برام اس کن.

میدونستم از دیشب عمرا با توجه به حساسیت های کوک توی اورژانس یا حتی یه اتاق معمولی جین مونده باشه.

کوک: این از طرف جفتمونه.

گفت و بدون اینکه منتظر من بمونه سمت دیگه ی پیاده رو رفت.

کوک: زودباش دیرومون شد!

نگاه قدر شناسانه م رو ندید. سمت بیمارستان دوییدم.

با وارد شدن به اتاق خصوصی و بزرگی صدای پر انرژی جین گوشامون رو پر کرد.

_ عمو اومدین بالاخره!!

با جیغ و خنده گفت و دیدم که کوک لبخند ناچیزی گوشه ی لبهاش شکل گرفت. نه از اون پوزخند هایی که تحویل من میداد!

کوک: اول از همه باید سلام کنی هواجین.

_ سلام عموئه، سلام کوکی.

نزدیکشون شدم و آروم روی سر دخترک دست کشیدم و جوابش رو دادم.
این اشتیاق زنده بودن و زندگی کردن تا چند وقت دیگه میتونست توش جریان داشته باشه؟ با خودم فکر کردم برای من تنها چند سال دووم آورد. هم سنای جین بودم که..

با صدای پر انرژی ش خط افکارم بریده شد.

جین: اسمت چیه؟

یادم افتاد تا حالا خودم رو معرفی نکردم.
_ تهیونگ عزیزم.

_ خوشبختم عمو ته!
به عروسکی که دست کوک بود اشاره کرد و پرسید:
این مال منه؟

کوک باز هم با همون لبخند جواب مثبت داد و عروسک رو توی بغلش گذاشت.
کوک: آره.

با نشستنمون کنار تخت، دخترک یکدفعه دستش رو سمت تک گوشواره ی گوشم آورد و با انگشت های کوچیکش لمسش کرد.

جیم: اووو پسرا هم گوشواره میندازن.

با حرفش لبخندم مات شد.. فهمیدم این بچه به خاطر شرایط خاص قلب و ریه ش حتی نمیتونه زیاد بیرون هم بره.
صدای کوک دوباره به خودم آوردتم.

Revuer [kookV, yoonmin]Where stories live. Discover now