༻part3

322 44 17
                                    

𝐮𝐦𝐛𝐫𝐞𝐥𝐥𝐚 𝐚𝐜𝐚𝐝𝐞𝐦𝐲☂️
.
.
.
.
جیمین

ا_اون خودش بود؟

هممون خشکمون زده بود

از جاش بلند شد...

هممون با تعجب بهش نگا میکردیم

دستاشو رو لباسش کشید و سعی کرد گرد و خاک روش رو تمیز کنه

سرشو اورد بالا....
اون یعنی خودش بود؟...

بالاخره سکوت رو شکست

....:خب خوش امد گویی بهتری رو انتظار داشتم

صداش...دیگه مطمعن شده بودم خودشه..

جین:جونگکوک خودتی؟

جونگکوک:اره منتظر کس دیگه ای بودید؟

و بدون توجه به ما از کنارمون رد شد و وارد خونه شد
هممون خشکمون زده بود...

جیهوپ:الان دقیقا چه اتفاقی افتاد؟
_____________________________

هممون تو سالن جمع شده بودیم

و باز همون سکوت ازار دهنده....
کسی نمیخواست چیزی بگه؟

جیمین:جونگکوک...نمیخوای چیزی رو توضیح بدی؟

یونگی:حتی اگه چیزی رو توضیح بده اخرین کسی که بهش ربط داره تویی

و بازم شروع شد...

نامجون:یونگی کافیه...جونگکوک قصد نداری چیزی بگی؟

اوه..فرشته ی نجات نامجون

جونگکوک:میخواید بهتون چی بگم؟

جین:خیلی چیزا رو مثلا این همه سال کجا بودی؟

جونگکوک:امممم بزارید کوتاه بگم...من رفتم اینده و اونجا گیر کردم...و میدونین چی پیدا کردم؟

یونگی:چی؟صبر کن ببینم تو رفتی اینده؟

جونگکوک سرشو بالا اورد و با تکون دادن سرش حرف یونگی رو تایید کرد

ته:حالا میشه بگی اونجا چه اتفاقی افتاد؟

با یه صدای ارومی گفت

کوک:البته که هیچ اتفاقی نیوفتاد....هیچ چیزی به جز خرابه وجود نداشت...

منظورش چی بود؟

یونگی:درست حرف بزن یعنی چی؟

این یونگی اصلا اعصاب نداشت

کوک:چیزی به اخرالزمان نمونده....من دیدمش...همتونو دیدم...مرده بودید...

چی؟!..
چطور امکان داره...

جین:چی میگی جونگکوک یعنی چی؟

کوک:یعنی همینی که گفتم...قراره هممون بمیریم و اگه جونتونو دوست دارید باید بهم کمک کنید تا جلوشو بگیریم

umbrella academy | kookminحيث تعيش القصص. اكتشف الآن