*PART 4*

108 26 2
                                    

*8 شب*
جین ویو

رو مبل نشسته بودم. داشتم از استرس میمردم.
جین: نکنه نامجون رفته باشه سراغ آرین؟
نکنه بچه هارو شکنجه؟
داشتم به همین چیزا فکر می کرد که یکی به گوشه پیام داد
پیام:«وقتشه بیا پایین ماشین دقیقا جلو دره خونست.»
بلند شدم رفتم پایین یه ماشین مدل رنجرور دیدم که یه نفر بهش لم دادم
بادیگارد: اقای کیم سوکجین؟؟
جین: خودم هستم.
بادیگارد: لطفا بدون تقلا برید توی ماشین.
به حرفش گوش دادم چون اگه نمی دادم مساوی میشد به اسیب زدن به بچه ها.
رفتم تو ماشین کمربندمو بستم.
بادیگارد: لطفا بزارید چشماتون رو ببندم.
جین: چرا؟
بادیگارد: چون شما نباید مسیر عمارت رو یاد بگیرید
جین: خب...... بزار رو چشمم.
بادیگارد چشمبند رو گذاشت رو چشم.
بادیگارد: حرکت کن!

*بیست دقیقه بعد*

حوصلم سر رفت.
جین: میشه یکم باهام حرف بزنی حوصله ام سر رفت.
بادیگارد: ولی اقای کیم.....
جین: ولی نداره تازه بهم نگو اقای کیم بگو جین.
بادیگارد:اخه....
جین: اخه نداره.
بادیگارد:........
جین: حالا اسمت چیه؟
بادیگارد: جکسون.
جین: اسمت خیلی قشنگه.

*سی دقیقه بعد*

تو این مدت با جکسون حرف میزدم. فهمیدم کلا خانوادش برا باند خون کار می کردن.
ماشین ایستاد.
جکسون: رسیدیم
چشمبند رو دراوردم دهنم وا موند عمارت نبود قصر بود.

عمارت نامجون

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عمارت نامجون

جکسون: میشه درمورد حرف زدن با من به کسی چیزی نگی.
جین: حتما
از ماشین پیاده شدم. جکسون منو برد داخل.
به پسر رو مبل دیدم داشت کتاب می خوند.
جکسون: قربان اوردمش!

 جکسون: قربان اوردمش!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
LOVE MAFIAWhere stories live. Discover now